چاپ کردن این صفحه

گفت‌وگو با حمیدرضا نعیمی نویسنده و کارگردان نمایش «شرق دور شرق نزدیک»

08 شهریور 1396
حمیدرضا نعیمی حمیدرضا نعیمی

«ادبیات مستراحی» را باید جدی گرفت!

جهان امروز از پس رخدادهایی بس ناگوار در برابر رؤیای آفتابی انسانِ راستین، دیوارهایی از جنس غربت ساخته است تا حتی آدمی در حصار تنگ زیستن چاره را در هلاک خود و یا دیگری بجوید و این‌چنین می‌شود که چشمک سوسوی شرقِ نزدیک از عظمت روشنای شرق دور، دورمان می‌سازد. «حمیدرضا نعیمی» در تازه‌ترین اثرش به مواجهات آینه‌وار روح با درونی‌ترین نگاه آدمی می‌پردازد که در تنگنای ناملایمات، نای زایش نمی‌یابد.

صادقانه بگویم که پیش از تماشای نمایشتان گمان بر این داشتم که با اثری مواجه خواهم شد که همانند موارد مشابه تنها با اتکا به چهره‌ای شناخته‌شده همچون «حامد بهداد» می‌خواهد مخاطب جذب کند، اما پس از تماشای «شرق دور شرق نزدیک»، پیش‌فرض‌هایم کنار رفت و همراه با نمایشی شدم که بی‌اغراق به لحاظ اجرا یکی از موفق‌ترین‌ها است، چنان‌که هماهنگی دل‌نشینی میان اجزای حرکتی، صوتی، نوری و زبانی نمایش را با ریتمی شناور می‌توان دریافت کرد.

نمایش «شرق دور شرق نزدیک» سخت‌ترین نمایش دوران کاری‌ام بود. باوجوداینکه پیش‌تر در سالن‌های بزرگی مانند سالن اصلی تئاتر شهر و تالار وحدت، اجراهای متعددی با حضور تعداد زیاد بازیگران روی صحنه داشتم، اما به‌اندازه نمایش «شرق دور شرق نزدیک» که تنها 7 پرسوناژ دارد، برایم دشوار و پیچیده نبوده‌اند. شاید به این دلیل که اجراهای پیشین من یک‌روند منطقی در یک خط مستقیم نمایشی بود اما در «شرق دور شرق نزدیک» برای اولین بار همه داشته‌هایم را در بخش‌های نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی کنار گذاشتم و سعی کردم به سراغ تجربه جدیدی بروم. تجربه‌ای که جدا از نگاه همیشگی‌ام به جامعه، تاریخ و زبان سرزمینم، به پیشنهاد جدیدی در فرم می‌رسد. این پیشنهاد تنها در طراحی صحنه خلاصه نمی‌شود، بلکه به دنبال کشفی است که در هر یک از اعضای گروه اعم از بازیگران، طراحان صحنه، نور و لباس نمایان می‌شود. به دلیل همین رسیدن مشترک میان اعضای گروه بود که بالغ‌بر 4 ماه و روزانه 6 ساعت تمرین کردیم. روند تمرین‌ها به نحوی بود که در ابتدا هر بار که می‌خواستیم بر اساس طرح و الگوی مشخصی کارکنیم، به یک دیوار عظیم برمی‌خوردیم. بعد از یک ماه دریافتیم باید ذره‌ذره به کشف جزئیات این نمایش برسیم. از این نظر لازم بود به‌جای اتود زدن از طریق درک و شهود، کشفی در ما صورت می‌گرفت.

همچون نگاه ملاصدرا که به رهایی روح از قید بدن درحرکتی جوهری اشاره دارد. در این نمایش می‌توان نشانه‌هایی از فلسفه ملاصدرا را یافت؛ آنجا که مرگ را معلول تباهی بدن می‌داند.

ما در ابتدا فرض کردیم که با کاراکترهایی شناسنامه‌دار مواجه هستیم و قصه‌ای که از نقطه A به نقطه B  می‌رسد اما هرچقدر که جلوتر می‌رفتیم، مواردی چون روح فلسفه شرقی، روح نگاه ملاصدرا و روح علم‌الاشیا که می‌توان گفت در بخشی از فلسفه غرب و به‌طور مشخص یونان تا پیش از سقراط وجود داشت را دریافتیم. همچنین نگاه طبیب شیرازی درباره جوهره کلام را می‌توان در این نمایش پیدا کرد که به‌تدریج خود را در فرم اثر نشان داد. حتماً شنیده‌اید که طبیب شیرازی می‌گوید ما حق ثبت و تقریظ کلمه بر صفحه کاغذ را نداریم. کلمه تنها می‌تواند جاری شود به‌گونه‌ای که اگر در بیابان بگوییم رودخانه، در همان لحظه رودخانه ساری و جاری می‌شود. وقتی این مفاهیم را به کشف درآوردیم، آرام‌آرام به این نتیجه رسیدیم که هرچقدر امکان دارد این نمایش را در فضایی خالی و تهی اجرا کنیم و با به‌کارگیری هرگونه دکور و طراحی صحنه، ذهن تماشاگر را نبندیم و بگذاریم ذهن مخاطب به‌عنوان عنصر مهم اجرای نمایش ما فعال باقی بماند، به‌گونه‌ای که وقتی از صندلی، فنجان، توپ‌های تنیس و از هرگونه اشیاء حرف می‌زنیم، بدون هرگونه پانتومیم و یا اشاره کردن به نقطه‌ای خاص، تماشاگر بتواند آنشی ء را در ذهن خود تجسم کند. به‌این‌ترتیب روح آن کلمه را درصحنه جاری کردیم. به‌طوری‌که باوجود نبودن آن شیء درصحنه بتوانیم تأثیرش را روی کاراکترها ببینیم و نیز تأثیر کاراکترها را بر روی شیء دریافت کنیم. این مسئله تجربه‌ای تازه در تئاتر ایران بود.

نظرگاهی به «تئاتر بی‌چیز» و نظریه معروف گروتفسکی هم داشتید.

کاملاً. هم ما بحث فضای خالی پیتر بروک را مدنظر داشتیم و راجع به آن صحبت کردیم و هم به تئاتر بی‌چیز نگاه کردیم؛ اما مسئله مهم این بود که برای القای روح وحشت از مواجهه با مرگ، هستی، خدا و انسان به سمت اجرای تئاتر بی‌چیز نظر دوختیم و فکر می‌کنم که تا حدودی در این زمینه موفق بودیم. به‌هرحال سختی کار در این تئاتر جایی است که شما همه تکیه‌گاه یک بازیگر را از پیرامونش می‌گیرید و بازیگر بدون وجود هرگونه دکور و اشیا درصحنه و با پاهای برهنه و دست‌های خالی در یک گستره بسیار ترسناک فقط از طریق نور و صدا با روانشناسی رنگ، حس و همین‌طور فضاسازی ارتباط برقرار می‌کند. بازیگری که با استفاده از تخیل تماشاگر قرار است به شرق دور و نزدیک برود و از دل تاریخ قصه‌های جدید و یا قدیم را تجسم ببخشد. اجرای این کار توسط بازیگران نیاز به وجود حوصله بسیار داشت و بازیگران باشکوه نمایش «شرق دور شرق نزدیک» توانستند زمان سخت تمرین را دوام بیاورند و با ایثار به سمت ارائه تجربه‌ای تازه برای تماشاگر باشند، چراکه اعتقادداریم مخاطب ایرانی شایستگی تماشای بهترین آفرینش‌های هنری را دارد و ما همیشه خود را بدهکار مخاطبان می‌دانیم و ازاین‌جهت گروه تئاتر شاید همواره تلاش برای ارائه آثاری درخور توجه برای تماشاگر دارد.

در ابتدا دغدغه و درد فلسفی برای اجرای چنین نمایشی نزدتان برجسته بود و یا  این‌که بیشتر شوق یک تجربه‌گرایی متفاوت را داشتید؟

من تا زمانی که در حال نوشتن نمایشنامه هستم، به‌عنوان مؤلف اول فقط دغدغه نوشتن دارم و آن زمانی است که چیزی ذهن من را به خود مشغول می‌کند و فکر می‌کنم ارائه آن برای مخاطب موجب روشنگری می‌شود. در هنگام نوشتن به این فکر می‌کنم که چه چیزهایی باعث مکث، تأمل و تفکر نزد مخاطب خواهد شد. باید من و مخاطب در عرض هم به یک گستره نگاه کنیم و دیواره‌های سخت جنگ، نابرابری، دروغ و تزویر را دیده و به فروریختن آن‌ها بپردازیم. من زمانی که در حال نوشتن هستم، به دغدغه‌های فلسفی، سیاسی، اجتماعی و روانشناسی خود فکر می‌کنم. در «شرق دور شرق نزدیک» برای اولین بار به سراغ دستمالی‌شده‌ترین مضامینی رفتم که مخاطب بارها در فیلم‌ها و سریال‌های مختلف دیده است و آن نشان دادن بچه‌دار شدن یا نشدن است؛ اما همین مسئله را از زاویه‌ای دیگر و در نگاهی ازلی و ابدی و اسطوره‌شناختی برای مخاطب نشان دادم. نمایش به‌ظاهر درباره مسئله بارداری است اما در باطنش می‌توان مفاهیم هولناکی را مشاهده کرد. نمایش «شرق دور شرق نزدیک» به داستان زایش می‌پردازد اما تماشاگر ایرانی درخواهد یافت که در لایه‌های زیرین می‌توان اشاراتی از انفعال آدمی در جامعه را یافت که تاب هر اتفاق تازه‌ای را ندارد و مقابل زایش و نوزایی می‌ایستد. به‌عبارتی‌دیگر همه‌چیز در پرداخت من در حوزه متن شکلی از نشانه به خود می‌گیرد اما هنگامی‌که وارد حوزه اجرا می‌شوم کاراکترم تغییر می‌یابد. درواقع من هم یک نعیمی نویسنده هستم و هم یک نعیمی کارگردان و در حوزه اجرا دیگر بحث نویسنده بودنم را فراموش می‌کنم و به‌هیچ‌وجه دنبال این نیستم که گاری سیبِ نوشته‌ام چپه نشود. من در حوزه کارگردانی به دنبال عدول و عبور از متن هستم و به همین دلیل حتی به‌مانند یک دشمن با نویسنده برخورد می‌کنم. از سویی به دنبال راه‌هایی برای ساده کردن پیچیدگی‌های متن می‌باشم.

طراحی نور در نمایش «شرق دور شرق نزدیک» برخلاف بسیاری از اجراهای دیگر مقوله‌ای جدی به شمار می‌آید. چنان‌که «نور» ها در خدمت روح اثر طراحی و هدایت‌شده است. برای نمونه می‌توانم به ابتدای نمایش و هنگام ورود «کامران» اشاره‌کنم که نورها عمق پیدا می‌کنند و ترجمه‌ای تصویری مبنی بر این است که شخصیت از یک سفر زمانی فاصله مند وارد صحنه شده است.

به‌تدریج در طراحی‌ها، بهره‌مندی از نور همه‌چیز نمایش شد. به‌نحوی‌که طراحی صحنه، ایجاد فضاسازی و انتقال روانشناسی و تشدید لحظات و القای پیام و ایده نمایش از طریق نور انجام شد. به نظرم آقای حیدری یکی از بهترین و پیچیده‌ترین طراحی‌های خود را در نمایش ما انجام داد و همان‌طور که به‌درستی اشاره کردید از همان ابتدا بر اساس نگاهی که به زایش داشتیم، نورها را تنظیم کردیم و نورِ ابتدای نمایش هم نشان می‌دهد که یک نفر آرام‌آرام پا به صحنه می‌گذارد و این همچون یک رحم مادر است. انسانی که از یک جهان ناشناخته به درون پا می‌گذارد و حضورش بُعد پیدا می‌کند. پس‌نور در تمام لحظات نقش دوگانه محتوا و فرم را به زیبایی به عهده گرفت. همچنین در نمایش به طراحی صدا هم‌فکر کردیم.

همچنان اعتقاددارم که بخش نخست نمایش که همراه با تک‌گویی و پُرگویی حامد بهداد است، وصله‌ای دورافتاده با بخش‌های دیگری است که به‌خوبی در قالب حرکت و آوا و زبان درهم‌تنیده شده‌اند.

به‌هرحال 12، 13 دقیقه مونولوگ گویی حامد بهداد در ابتدای نمایش یک ریسک بزرگ بود که من به جان خریدم و همان اندازه که شما از این بخش راضی نیستید، بسیاری نیز از این قسمت بسیار تعریف کردند و شروعی کوبنده و مناسب دیدند. من اعتقاددارم نمایش «شرق دور شرق نزدیک» هرلحظه دارد پیشنهاد جدیدی به مخاطب می‌دهد؛ چنان‌که آنجا که در انتظار دیالوگ هستیم، مونولوگ وجود دارد و آنجا که انتظار مونولوگ داریم، سولی لوگ می‌آید و آنجایی که منتظر مونوگرام هستیم، دیالوگ اتفاق می‌افتد و از این نظر ایده‌های زیادی را به مخاطب ارائه می‌دهیم. در ابتدای نمایش به شکلی کاملاً معمولی بازیگری را نشان می‌دهیم که دارد با خود حرف می‌زند و به عبارتی با صدای بلند فکر می‌کند و ارتباطی با مخاطب هم ندارد، یعنی دیوار چهارم شکسته نمی‌شود. این واگویه‌ها به شکل اعتراض درونی ظاهر می‌شود که در درون هر آدمی می‌تواند جریان داشته باشد. ما در ابتدا پیشنهادی معمولی و حتی رئالیستی را ارائه می‌دهیم اما در ادامه نشان می‌دهیم که این رویه پایدار نیست و وارد شکلی از فرمالیسم می‌شویم. ما از طریق این نوع طراحی نشان دادیم که به‌جای حرکت در یک خط ثابت می‌توانیم به‌تدریج وارد فضاهای متنوعی بشویم و به همین دلیل از جایی به بعد پیش‌بینی اتفاقات در «شرق دور شرق نزدیک» برای تماشاگر سخت می‌شود و ما هم دنبال این نبودیم که مانند برخی از نمایش‌ها تماشاگر از نمایش جلو بیفتد و ازاین‌رو همواره به دنبال ایده‌های تازه‌ای برای تماشاگر بودیم. برای نمونه درجایی از نمایش می‌بینیم که بازیگر بدون توسل به عامل بیرونی به تماشاگر القا می‌کند که انگار سر از تنش جداشده و در دست دیگری قرار دارد و اتفاقاتی ازاین‌دست هرلحظه در نمایش ما تشدید می‌شود. به نظرم حامد بهداد مانند دیگر بازیگران نمایش، باشکوه بازی کرد و به‌هیچ‌وجه در جایگاه یک آرتیست معروف سینما درصحنه حاضر نشد. ایشان خود را برای اجرای یک بازی سخت و یک تجربه متفاوت آماده کرد و تمام‌روزها جانانه تمرینات را انجام داد. همچنین ایده‌های خیلی خوبی درباره بازی دوستان بازیگر ارائه کرد که من خیلی از آن‌ها استقبال کردم. خوشبختانه این نمایش به یک همدلی نیاز داشت و این مسئله باعث رسیدن به کشف و شهود شد.

انسان در نمایش «شرق دور شرق نزدیک» گویی در رحم بزرگ جهان قرارگرفته و روزگار ناملایمات، آبستن چنین جنین نابالغی است. تشابه انسان به جنینی که علاقه‌ای به زایش او وجود ندارد، در نمایش به شکلی زیبا درآمده است. شما این برزخ آدمی را ناشی از سرنوشتی محتوم می‌دانید یا برآمده از قصورهای پایان‌ناپذیر آدمی؟

من قطعاً به یک تقدیر تعیین‌شده اعتقاد ندارم و معتقدم این رفتار آدمی است که آینده دشوار و یا آرامش‌بخش را رقم می‌زند. لذا بذر آینده را خود می‌کاریم. من به اختیار بسیار ایمان‌دارم و باوجوداینکه ناتورالیسم‌ها از جبر محیط و از جبر وراثت حرف می‌زنند، انسان امروز ثابت کرد که حتی می‌توان از جبر وراثت و محیط هم گذر کرد و شایستگی‌ها و کرامت انسانی خود را حفظ کرده و به منصه ظهور رساند. من اعتقاددارم انسان عصر مدرنیته در این 2 قرن و اندی که گذر کرده‌ایم به‌شدت به سمت اضمحلال خود قدم برداشته است و باوجود افزایش انواع دسترسی‌های اطلاعاتی و پیشرفت‌های تکنولوژیک انسان امروز به‌شدت از همنوع خود دور شده است و آدمی بیش از هر زمان دیگری تنها است.

فکر می‌کنید امروزه بدترین زمان ممکن برای تولد و زایش انسان به شمار می‌آید؟ و مواجهات ناگوار برای بشر امروز موجب نازایی و حتی عقیم ماندگی‌اش در راه رسیدن به کمال شده است؟

بله، بشر امروز ظاهراً دارای انواع امکانات است اما بیشتر از همیشه ترسناک شده است. ما فجایع مختلف تاریخی مانند حمله مغول‌ها را از سر گذرانده‌ایم اما آیا با فجایع دیگری دچار نگردیده‌ایم؟ آیا ترافیک، آلودگی هوا، سونامی اشتباهات پزشکی، گرانی، فقر، فحشا و اختلاس‌ها به‌اندازه فاجعه جنگ‌ها و تهاجم‌ها جامعه ایرانی را تهدید نکرده است؟ انگار افرادی در حال مقابله با هر زایشی هستند؛ اما این نوزایی امری ناگزیر است که باید به آن تن داد. ما باید به اصلاح اشتباهات و اشکالات خود دست بزنیم. راهی جز این نداریم که همگام با جامعه جهانی در راه تعالی گام برداریم. در این مسیر باید هم به رفاه جامعه خود فکر کنیم و هم در سرنوشت بشریت نقشی مؤثر ایفا کنیم. ما امروز برای گذر از تنهایی به زایش نیاز داریم و به لبخند و شعر و مهربانی.

شما در نمایش «شرق دور شرق نزدیک» از آواهای موسیقی به‌تناوب استفاده کردید و روح موسیقی در کلیت اثر جاری است؛ آواهایی که می‌تواند مرهمی برای دلِ انسان سرگشته باشد. من با تماشای این نمایش به یاد رمان «هیاهوی زمان» نوشته جولین بارنز افتادم که درباره زندگی شوستاکوویچ است و در نمایش شما نیز درجایی اشاره به ریوالدی می‌شود. در آن رمان می‌خوانیم که هر زمان حوصله موزیسین سر می‌رفت، سراغ اجرای اثری خارج از قواعد مرسوم و به‌دلخواه دل خود بود. شما هم در این نمایش به سراغ آواهای دور و نزدیکی رفتید که به آن دل‌بسته‌اید!

بله، من هم روح آواهای موسیقی را در این اثر جاری و ساری یافتم و اصولاً نمایش «شرق دور شرق نزدیک»، نمایشی چندآوایی است و اعتقاددارم موسیقی جدا از نمایش نیست. ما در این نمایش شخصیت‌های ایرانی را از نقاط مختلف ایران می‌بینیم و متناسب با آن همراه با آواها و موسیقی و زبانشان می‌شویم، مثلاً شخصیتی را از عصر گذشته وارد می‌کنیم و می‌بینیم که روح آواز مغولی را از دوران خود به همراه دارد یا زنی را می‌بینیم که در ایران زندگی نکرده اما ریشه ایرانی دارد و چون از اسپانیا واردشده، ما روح موسیقی اسپانیش را از او دریافت می‌کنیم. من فکر می‌کنم نمایش‌های امروز ما از روح کلام، آوا، ترانه، آواز و موسیقی خالی‌شده است.

ارسطو در کتاب «سیاست»، ضمن عنوان ساختن این‌که انسان، حیوانی سیاسی است، به نقش بارز زبان در حیات انسان اشاره می‌کند. به نظر شما انفصال زبانی که برآمده از سیری تاریخی است، موجب انحطاط انسان در جهان شده است؟

زبان، مفهوم بسیار سخت و غامض و پیچیده‌ای است. در کتاب عهد عتیق آمده است که بشر در حال ساختن بنایی بود و روزی خداوند دید که بشر دارد به بالای آن می‌رسد و ازاین‌رو تفرقه زبانی را ایجاد کرد تا بشر بیشتر ازآنچه باید، بالاتر نرود و به جایگاه خدایی نرسد. همین نگاه نشان از اهمیت بحث زبان دارد. امروزه باوجود انواع پیشرفت‌هایی که به‌واسطه کلاس‌های آموزش زبان خارجه در جامعه ایرانی رخ‌داده است، بازهم یک خارجی با ورود به کشورمان دچار مشکل برقراری ارتباط می‌شود. زبان پارسی ما با ریشه عمیقی که دارد به‌جز چند کشور محدود، گستردگی ندارد اما همین زبان، شکوه خود را در آثار خلق‌شده توسط شاعران و فیلسوفان بزرگ ایران‌زمین نشان داد و توانست حتی خود را به جامعه جهانی معرفی کند. زبان مبحثی است که انسان همواره درگیرش بوده و بشر در آینده به سمت یکی شدن زبان حرکت خواهد کرد که به مفهوم از بین رفتن زبان‌ها نیست بلکه به این معنی است که بشر برای رسیدن به فهمی مشترک به یک‌زبان نیاز دارد. به  نظرم تا زمانی که راه دیالوگ را ببندیم، از فضای نقد دور شده و از ساحت عقل جدا می‌شویم و در این صورت است که به مشکل بر خواهیم خورد. متأسفانه جامعه امروز ما از نقد گریزان است. جامعه ما امروزه چندگانه شده و نمی‌توان درباره‌اش به تعریف درستی دست‌یافت.

«ژان لوک نانسی»، فیلسوف برجسته در کتاب «عدالت، عشق، زیبایی» عنوان می‌کند که زبان، عادلانه‌ترین چیز در دنیاست چون برای برقراری‌اش باید یکدیگر را به رسمیت بشناسیم. توجه به زبان نمایش و بازی‌های زبانی و زمانی در نمایش «شرق دور شرق نزدیک» قابل‌توجه می‌باشد. چه نگاهی دراین‌باره داشتید؟

من اساساً به کلمه و زبان دراماتیک در نمایش اعتقاددارم و به نظرم به‌جز برخی تجربیات انجام‌شده ما با غیبت زبان دراماتیک در آثار نمایشی‌مان مواجه هستیم. اساساً چیزی که امروزه به‌عنوان نمایشنامه نوشته می‌شود، یکسری لقلقه‌های زبانی بسیار ساده است  که به نظر من هیچ خاصیت نمایشی ندارد. برای همین همواره اشاره می‌کنیم که شاهکارهای نمایشی تنها در آثار آقایان بیضایی و رادی و چند نمایشنامه‌نویس دیگر وجود دارد. من در طی سال‌ها نویسندگی سعی کردم به یک‌زبان واحد ننویسم و به دنبال این بودم که در هر اثرم به شکلی دیگر از زبان نمایشی نزدیک شوم. اگر در این نمایش، لهجه‌ها را مورد آزمایش قراردادم، در نمایش «سقراط»، زبان بینابینی بین زبان محاوره و کلاسیک را انتخاب کردم، اما به شکلی یکدست بوده و به‌نحوی‌که جنسیت در این نوع زبان در جای خود قرار بگیرد. در نمایش «شرق دور شرق نزدیک» ضمن توجه به روح زنانه و مردانه در زبان نمایشی، به مقوله زبان، لهجه‌ها و آواها توجه کردم. نمایش «شرق دور شرق نزدیک» پیشنهادی است برای درام‌نویسی ایران چه در طرح و ساختار و چه در فرم و پرداخت.

حس عدالت‌خواهی که در آغاز بشریت همگام آدمی بوده، در نمایشتان چه ترکیبی با زبان نمایشی یافته است؟

کاراکتر کامران از همان ابتدای نمایش به شکلی صریح به‌نقد جامعه می‌پردازد و مفاهیم عدالت‌طلبی را می‌توان در کلامش یافت. صراحت شخصیت اصلی مرد نمایش از دنیایی می‌آید که دیگر نقدها در لفافه نمی‌گنجد. در جهانی که نظرات نظریه‌پردازان و فیلسوفان و ادیبان همراه با صراحتی است که درگذشته کمتر بوده است. شهروند امروز به شکلی مستقیم به سیاستمدارش می‌گوید که اشتباه کرده است. منتقد کسانی می‌شود که در جواب اعتراضِ به‌حق کارگران، آن‌ها را شلاق زدند و این افرادی که رفتاری غیرانسانی انجام داده‌اند، باید در پیشگاه خدا و ملت عذرخواهی کنند. امروزه می‌توان به‌صراحت جامعه را نقد کرد که باوجود رشد تحصیل‌کرده‌ها، جامعه‌ای بی‌سواد داریم. با صراحت درباره بی‌عدالتی‌های اجتماعی می‌توان حرف زد و همین صراحت در شیوه نوشتن دیالوگ و مونولوگ نمایشنامه هم وجود دارد و ما در «شرق دور شرق نزدیک» این صراحت را که وامدار عصر حاضر است، رعایت کرده‌ایم.

پراکنده‌گویی‌هایی در کلام «کامران» قابل‌مشاهده است که به انواع موضوعات مانند ماجرای پزشکی مرحوم کیارستمی و حادثه پلاسکو می‌پردازد. انتقادات وارده از موضع دادخواهی است؟

شکی نیست که اگر امروزه نسبت به جامعه پزشکی به دلیل رخ دادن قصورهایی نقد داریم، این به معنای نادیده انگاشتن خدمات همه بزرگان علم طبابت در ایران نیست. مشکل اینجا است که در کشور اجازه نقد کردن هیچ نهاد و مسئولی را نداریم. راه نقد در جامعه بسته‌شده و همین انحرافاتی را پدید آورده است. شما ببینید که چرا در جوامع دیگر همانند ایران این‌همه هتاکی وجود ندارد! کافی است حدفاصل خیابانی را پیاده طی کنید تا شاهد انواع هتاکی‌ها باشید. متأسفانه تعداد حرف‌های زشت و زننده چنان است که می‌توان گفت الآن بی‌ادب‌ترین ملت دنیا هستیم! همه این‌ها برخاسته از این است که دیگر از جایی فشارها سرریز می‌شود. آفت‌های جامعه‌ای نقد ناپذیر باعث شده که «ادبیات مستراحی» ما پیشرفت کند! چون مستراح جایی است که آدم‌ها را از انتشار هر نقدی محدود نمی‌سازد.

دیگر از دیوارنویسی به این فرم از اعتراض رسیده‌ایم!

روی دیوار مستراح می‌توان انواع نقدها و انتظارات افراد را دید و جالب اینجا است که کارمند همان اداره علیه رئیس خود نقد می‌نویسد. آن آدم‌ها با نوشتن نقدها و حتی دشنام‌ها تخلیه می‌شوند. این ادبیات مستراحی را باید جدی گرفت و به نظرم مسئولان لازم است هرچند وقت وارد مستراح کارمندان خود شوند و نقدهای نوشته‌شده را بخوانند، نه این‌که بخواهند دستور بدهند که روی نوشته‌ها را رنگ بمالند! اگر هم می‌خواهند رنگ بزنند به شکلی نباشد که نتوان روی آن دوباره نوشت! دنیای امروز جایی برای حرف‌ها و اعتراضات اصناف است اما در این کشور هر نقد وارده مترادف با انگ‌هایی سیاسی می‌شود. من برای اجرای نمایشی به آلمان رفتم و شهردار شهری در آنجا ما را دعوت کرد. معاون آن شهردار ما را به‌جایی برد که 30 الی 40 صندلی در آنجا وجود داشت و می‌گفت هر ردیف از صندلی‌ها مربوط به صنفی است و هرماه نمایندگانی از اصناف در مقابل شهردار و معاونش قرارگرفته و درباره اتفاقات خوب و بد شهر صحبت می‌کنند و همین موجب پویایی جامعه شده است؛ اما در اینجا مسئولان ما فقط آمار می‌دهند که مثلاً ما تعدادی درخت کاشته‌ایم اما وقتی وارد بطن قضیه می‌شویم متوجه زد و بندها خواهیم شد!

این حرف‌ها نیاز به گفت‌وگویی مجزا دارد و دردها بسیار است. شما در نمایش «شرق دور شرق نزدیک»، به‌مواجههٔ جهانی آرمانی (اتوپیایی) با جهانی واقعی دست زدید و شخصیت‌هایی را نشان دادید که در برهوت گم‌گشتگی به سر می‌برند. به نظرم این شخصیت‌ها نامیرا مانده‌اند، به‌نحوی‌که اصلاً زنده نبودند که پوست بیندازند و مرگ را تجربه کنند و همواره در یک دالان تاریخی گم‌شده‌اند. از منظر شما آن‌ها از جهان مُردگان برخاسته‌اند یا از ابتدا عقیم بودند؟

من آن‌ها را در یک جهان برزخی نشان دادم که در آن می‌توان هم به شرق دور نظر داشت و هم به شرق نزدیک. شرق دور همان‌طور که اشاره کردید، مدینه فاضله می‌باشد؛ اما باید جست‌وجو کرد که اصلاً چنین جایی وجود دارد و یا تنها امری ذهنی است! در صورت وجودش چگونه آدمی می‌تواند با تلاش به سراغ چنین جهانی برود؟

زن نمایش انگار باردار همه تطورات بشری در طول دوران‌ها است!

زن نمایش از شرق دور حرف می‌زند اما در شرق نزدیک زندگی می‌کند. این زن که «هانا» به معنای پناه می‌باشد، مادر است و باردار تاریخ می‌باشد و در رحِمش، سرهای بریده برخی افراد نهفته است.

رقص‌پایانی نشانه‌ای از نجاتش می‌تواند باشد.

 تلاش آدم‌ها در این است که با کمک موسیقی و رقص و آواز و شعر و ادبیات از برزخ گذر کرده و به زندگی برسند. ما هرچقدر با استفاده از تجهیزات جهان مدرن، شکلی از زیبایی بیابیم، بازهم شکننده خواهیم بود و تنها چیزی که می‌تواند ما را نجات دهد، موسیقی و شعر و نمایش و سینما است. ما یادمان باشد که ملت کیارستمی و تقوایی و بیضایی و فردوسی و اخوان و شاملو و کمال‌الملک و همه بزرگان فرهنگ و ادب و هنر و اندیشه هستیم نه ملت سلجوقی‌ها و شاهانی ازاین‌دست. آن‌ها هیچ نقشی در زیبایی تاریخ ما ندارند. پس اگر می‌خواهیم زنده بمانیم باید به پاسداشت هنر و روح زندگی که در رقص و آواز و شعر و ادبیات و داستان ما جاری است، بپردازیم. ما در نمایش «شرق دور شرق نزدیک» تلاشمان را برای اهمیت بخشی به هنر تئاتر به خرج دادیم و امیدوارم مورد رضایت مخاطبان قرار بگیرد. از شما هم بابت توجه و درک عمیقتان به نمایش ما تشکر می‌کنم و این‌که با توجه به سواد و اطلاعاتی که دارید، گفت‌وگوی کاملاً متفاوتی را رقم زدید.

مرتضی اسماعیل دوست، آینه نیوز