گریز به جهان فلسفی «انجمن شاعران مرده»

16 تیر 1397
Dead Poets Society Dead Poets Society

دم رو غنیمت بشمارین. زندگی‌تون رو خارق‌العاده کنید!

سال 1959 است و آکادمی «ولتون» در این سال به‌نوعی یک مدرسهٔ پیش‌دانشگاهی قدیمی اما اسم‌ورسم‌دار و معتبر به شمار می‌رود که نظام آموزشی در آن در قالب یک برنامهٔ خشک و سخت‌گیرانهٔ تدریس همراه با شکل‌دهی شخصیت دانش‌آموزان مطابق با ایده‌آل‌هایی به‌وضوح سنت‌گرایانه تعریف می‌شود. فیلم با راهپیمایی دسته‌جمعی دانش‌آموزان به داخل تالار کنفرانس مدرسه شروع می‌شود که در آن، معلم‌ها و والدین دانش‌آموزان در انتظار شنیدن نطق مدیر مدرسه، آقای «نولان» (با بازی «نورمن لوید») نشسته‌اند که شروع سال تحصیلی جدید را با یادآوری استانداردهای این سازمان به همهٔ حضار و اشاره به درصد بالای موفقیت این مدرسه در معرفی فارغ‌التحصیلانش به دانشگاه‌های آیوی لیگ اعلام می‌کند. دانش‌آموزان پلاکاردهایی در دست دارند که «چهار رکن اساسی» برنامهٔ آموزشی مدرسهٔ «ولتون» روی آن‌ها دیده می‌شود: سنت، افتخار، انضباط و فضیلت.

آکادمی «ولتون» در ایالت روستایی «ورمونت» است. سبک ساختمان‌های اصلی آن تقلیدی از سبک گوتیک معماری است. این موسسهٔ کاملاً مردانه و سنجیده از زندگی اقتصادی و اجتماعی آمریکای معاصر جداشده است. سن معمول دانش‌آموزان مقطع پایهٔ آن شانزده سال است؛ برای بیشتر نوجوانان، تجربهٔ تنهایی و انزوای روستا گونهٔ فضای «ولتون» به‌نوعی طاقت‌فرسا است. بعضی‌ها به این ساختمان «هلتون» می‌گویند. آن‌ها همگی زیر بار کارهای سنگین آکادمیک ناله می‌کنند و بسیاری احساس می‌کنند مورد ظلم و ستم سیستمی قرارگرفته‌اند که درازای کوچک‌ترین نقض و تخلف از قوانین، فرد خاطی را به تحمل مجازاتی نابرابر محکوم می‌کند.

طی اولین صحنه‌هایی که از خوابگاه‌ها، راهروها و کلاس‌های درس می‌بینیم، کم‌کم با گروهی از دانش‌آموزان آشنا می‌شویم که هستهٔ مرکزی داستان هستند: «نیل پری» (با بازی «رابرتشان لئونارد») یک دانش‌آموز سرزنده و ممتاز باقابلیت‌های ذاتی برای رهبری است؛ اما از طرفی به طرز وحشیانه‌ای مورد آزار و تهدید از سوی پدر مستبدش است که هیچ‌گونه انحرافی از برنامه‌های حرفه‌ای و شغلی‌ای که برای پسرش طراحی و برنامه‌ریزی کرده است را برنمی‌تابد. هم‌اتاقی «نیل»، «تاد اندرسون» (با بازی «ایتن هاک»)، یک دانش‌آموز تازه‌وارد است؛ خجالتی، بدون اعتمادبه‌نفس و غم‌زده است. «چارلی دالتون» (با بازی «گیل هنسن») پسر یک بانکدار است، سرزنده، با اعتمادبه‌نفس و در شرف پی بردن به قدرت الهام‌بخش شعر. افراد دیگری در این گروه هستند که در جای خود در کانون توجه قرار می‌گیرند. کاراکتر «آدم بد» این جمع، «ریچارد کامرون» (با بازی «دیلن کاسمن»)، دانش‌آموزی است که به طرز ناخوشایندی جاه‌طلب است و به قدرت جبری و نظم و قانون مدرسه ایمان دارد و به کرّات از سوی هم‌دوره‌ای‌هایش به «چاپلوسی کردن» و در کل یک «عوضی» بودن متهم می‌شود. درحالی‌که باقی دانش‌آموزان هرازگاهی از روی میل و حسّ سرخوشی بدشان نمی‌آید قوانین مدرسه را زیر پا بگذارند و شیطنتی کنند، «کامرون» همیشه به آن‌ها هشدار می‌دهد که مراقب رفتارشان باشند، چون به‌شدت می‌ترسد که مجازات سختی از طرف معلم‌ها و مدیران مستبدشان در انتظارشان باشد.

بعدازآنکه می‌بینیم که چطور بعضی از معلم‌ها، دانش‌آموزان را با ملزم کردنشان به انجام حجم خردکننده‌ای از تکالیف  و تهدید به تنبیه‌های احتمالی، مهار می‌کنند، با «جان کیتینگ» متفاوت (با بازی «رابین ویلیامز») آشنا می‌شویم، معلم انگلیسی مدرسه که به‌تازگی استخدام‌شده و ایده‌ها و روحیه‌ای را از خود نشان می‌دهد که اختلاف بسیار زیادی با رسم و رسومات و هنجارهای تثبیت‌شدهٔ «ولتون» دارند. «کیتینگ»، از همان شروع کار، فلسفه‌ای ضد-استبدادی از زندگی (که معلوم می‌شود فلسفهٔ متفکرین قائل به ماوراءالطبیعهٔ نیوانگلند است) را معرفی و تبلیغ می‌کند و خیلی زود خود را نه‌تنها به‌عنوان یک معلم شایسته و کاردان، بلکه به‌عنوان آموزگار محرّک و الهام‌بخش نوجوانانی نشان می‌دهد که مسئولیتشان با اوست. «کیتینگ» در طول همان اولین جلسهٔ درس خود، به‌طورجدی و تأثیرگذار نشان می‌دهد که برای انتقال دانش آکادمیک آنجا نیست، بلکه هدفش آن است که نشان دهد دانش‌آموزان می‌توانند با چنین دانشی چه‌کارهایی در زندگی روزمره‌شان انجام دهند. درواقع، اولین جلسهٔ درس چندان شباهتی به کلاس درس ادبیات انگلیسی ندارد و بیشتر یک فراخوان بیدارباش فلسفی نمایشی است: فرم زبانی این فراخوان «دم را غنیمت شمار!»[1] است. «کیتینگ» به شاگردانش می‌گوید که به ابیات معروفی از «رابرت هریک» نگاهی بیندازند:

گل غنچه‌های رز تا که می‌توانی برچین،

پیرِ زمان همچنان درگذراست؛

و همین گل که امروز به لبخند شکفته است،

فردا روز خواهد پژمرد.

 

تیزر فیلم «انجمن شاعرانه مرده» 


«کیتینگ» سؤال می‌کند، «چرا شاعر این ابیات رو نوشته؟» و بالاخره خودش با شوری عمیق می‌گوید: «چون ما غذای کرم‌هاییم، پسرا! چون ما قراره فقط چندتایی بهار و تابستون و پاییز رو تجربه کنیم. هرچند باورش خیلی سخته، اما یه روزی، تک‌تک ما از نفس می‌افتیم، بدنمون سرد می‌شه و می‌میریم!»

«کیتینگ» برای آنکه مطلب را به‌خوبی روشن کند، از دانش‌آموزان می‌خواهد به عکس‌های قدیمی دانش‌آموزان مدرسهٔ «ولتون» که آذین‌بخش راهروهای امارت هستند، نگاه کنند. «اونها هیچ تفاوتی با هیچ کدوم از شماها ندارند، درسته؟ توی چشمهاشون امید موج میزنه، درست مثل چشم‌های شما. اونها به خودشون باور دارن و اینکه اتفاقات شگفت‌انگیزی براشون مقدر شده، درست مثل خیلی از شماها. خوب، الآن اون لبخندها کجان؟ اون امید و آرزو چی؟» شاگردها با شنیدن حرف‌هایی که «کیتینگ» می‌زند به خودشان می‌آیند. «کیتینگ» ادامه می‌دهد: آیا بیشتر اونها اونقدر منتظر ننشستن تا اینکه دیگه برای حتی سرسوزنی شکل دادن به زندگی‌شون به‌طوری‌که واقعاً قادر به انجامش بودن، خیلی دیر شده بود؟ آیا وقتی به دنبال خدای قادر و متعال موفقیت‌شون بودن، رؤیاهای پسربچگی‌شون رو بر باد ندادن؟ بیشتر این آقازاده‌ها الآن دارن باعث باروری نرگس‌های زرد می‌شن. بااین‌حال، پسرا، اگر خیلی بهشون نزدیک بشین، می‌تونید صدای زمزمه‌شون رو بشنوین. بیاید جلو، خم شین، می‌شنوین؟ (و بعد درحالی‌که زیر لب حرف می‌زند) کارپی دائم[2]، پسرا. دم رو غنیمت بشمارین. زندگی‌تون رو خارق‌العاده کنید!

 وقتی شاگردها بعد از کلاس، ساختمان را ترک می‌کنند، بیشتر آن‌ها در فکر فرو رفته‌اند. حرف‌های «کیتینگ» بر احساسات آن‌ها اثر گذاشته است و «کارپی دائم» در حال تبدیل‌شدن به یک نقطهٔ مرجع ثابت و مطمئن در تأملات و کارهای آن‌ها است. بعضی از دانش‌آموزها درحالی‌که اهداف متفاوتی را در طول‌ترم پاییزه دنبال می‌کنند، در فرصت‌هایی این پند اخلاقی و اصل کلی را نقل‌قول می‌کنند. فقط «کامرون» است که می‌پرسد: «شما فکر می‌کنید اون این چرت و پرتا رو آزمون امتحان می‌گیره؟»

البته، بیشتر دانش‌آموزهای مدرسهٔ «ولتون» از خانواده‌های مرفهی هستند؛ برای بیشتر آن‌ها مقدر شده است که پا جای پای پدرانشان بگذارند و دکتر، وکیل حقوقی یا بانکدار شوند. با توجه به چنین دورنماهایی، کاملاً طبیعی است که هرکسی رشته‌هایی مثل ادبیات انگلیسی را صرفاً یک درس فرعی در بین درس‌های اصلی آکادمیک بداند و آن را چیزی شبیه به نشانی زینتی از سبکی از زندگی تلقی کند که وقف مسائل ملموس‌تر و مهم‌تری از شعر و شاعری و فرهنگ انسانی است. پدر و مادرهای بورژوا (طبقهٔ متوسط جامعه) از نوجوان خود انتظار دارند تااندازه‌ای از فرهنگ بالای جامعه اطلاع داشته باشند، به همان منوالی که از آن‌ها انتظار دارند آداب غذا خوردن و شاید یک‌زبان خارجی را یاد بگیرند؛ اما هیچ‌کدام از این دانش‌آموزان تشویق نمی‌شوند که بیشتر وقت خود را به شعر و نه دروس «خشک و جدی» ای مثل ریاضیات و شیمی، اختصاص دهند و اهمیت هنر و فرهنگ را، خارج از هرگونه تناسبی، درک و در مورد آن تأمل کنند.

بیش‌تر بخوانید:

«کیتینگ» موفق می‌شود این مفهوم به همه‌جا گستر از علوم مقدماتی را زیر سؤال ببرد؛ او کم‌وبیش شاگردانش را متقاعد می‌کند که آنچه در نگاه اول در درجهٔ دوم اهمیت به نظر می‌رسد، در حقیقت هستهٔ مرکزی یک زندگی پرمعنا و ارزشمند است. او به شاگردهایش می‌گوید: «آدم به این خاطر شعر نمی‌خونه که شعر جذابه. آدم شعر می‌خونه چون خودش عضوی از نژاد بشریته و نوع بشر پره از شور و احساس! پزشکی، حقوق، بانکداری – اینا برای پایدار نگه‌داشتن زندگی ضروری هستن؛ اما شعر، افسانه‌های عاشقانه، عشق، زیبایی – این‌ها چیزهایی هستن که به خاطرشون زنده می‌مونیم … شعر شعف و خلسهٔ روحه، پسرا. بدون اون ما محکومیم به فنا.» پشت ثنا و ستایش بی‌حدوحصر «کیتینگ» از شعر و شاعری، ارزش‌گذاری مجدد و کلی «هنری دیوید ثورو» بر اولویت‌های تثبیت‌شدهٔ جامعه است: بنا بر فلسفهٔ «والدن»[3]، ما زندگی نمی‌کنیم که کارکنیم، بلکه کار می‌کنیم تا زندگی کنیم؛ و تنها با مبرا ماندن از دل‌مشغولی‌های معمول خود در رابطه با شغل و پول درآوردن – با تمرکز جدی بر چیزهایی که از انسان یک وجود پرشور و با طراوت و بشاش می‌سازد – است که می‌توانیم زندگی فوق‌العاده‌ای داشته باشیم.

روش‌های آموزشی «کیتینگ» غیرمعمول هستند، دست‌کم نسبت به استانداردهای دههٔ 1950. او فقط به دانش‌آموزها نمی‌گوید که مهم است که فکر باز و منعطفی داشته باشند و اینکه از دیدگاه‌های متفاوت و متغیری به چیزها نگاه کنند. بلکه، آن‌ها را به‌طورجدی وادار می‌کند از یک نیمکت بالا بروند و روی آن بایستند و به دور و اطراف خود نگاه کنند. این تعبیر نامتعارف و فیزیکی از عبارت کهنه و مهجور «تغییر دادن دیدگاه یک نفر» تأثیر به‌مراتب بیشتری نسبت به هر مقدار توضیحات تئوری که بتوان در نظر گرفت، بر تعلیم و تربیت پسرها خواهد گذاشت. «کیتینگ»، همچنین، شاگردانش را ترغیب می‌کند صفحاتی از کتاب‌های درسی‌شان که حروفی مرده و چرندیات روشنفکرانه در خوددارند را پاره کنند. ازنظر او، یک کتاب، مأخذ یا سندی مقدس نیست، بلکه ابزاری است که باید از آن بهره برد، یا در صورت ناقص و ناکافی بودن بی‌معطلی آن را دور انداخت. او پی‌درپی به آن‌ها یادآوری می‌کند که به‌طور مستقل برای خودشان فکر کنند و فقط پذیرندهٔ منفعل آن چیزی که معلم‌ها یا کتاب‌های درسی‌شان سعی دارند به آن‌ها بگویند، نباشند.

«نیل پری» کمی در مورد «کیتینگ» تحقیق می‌کند و متوجه می‌شود که این معلم انگلیسی خودش زمانی یکی از دانش‌آموزان «ولتون» بوده و اینکه در گروه مرموزی به اسم انجمن شاعران مرده حضورداشته است. پسرها از «کیتینگ» می‌پرسند که این انجمن در چه رابطه‌ای بوده است. «کیتینگ» توضیح می‌دهد، «انجمن شاعران مرده خودش رو وقف مکیدن جوهرهٔ زندگی کرده بود. این عبارتیه که «ثورو» به کار می‌بره و در هر جلسه از انجمن یادآوری و احضار می‌شد. یه گروه کوچیک بودیم که توی یه غار دور هم جمع می‌شدیم و اونجا به نوبت شعرهایی از «شِلی»، «ثورو»، «ویتمن» و شعرهایی که خودمون گفته بودیم – هزاران شعر – رو می‌خوندیم و در سحر و افسون اون لحظه‌های خاص، اجازه می‌دادیم شعرها جادوی خودشون رو روی ما اجرا کنن.» یکی از پسرهای شکاک و بدبین به اسم «ناکس اوراستریت» (با بازی «جاش چارلز»)، سؤال می‌کند: «منظورتون آینه که یه گروه پسر بودین که می‌نشستین دور هم و شعر می‌خوندین؟» «کیتینگ» با لبخند جواب می‌دهد: «از هر دو جنسیت تو انجمن بودن، آقای اوراستریت؛ و باور کنید، فقط همین نبود که ما شعر می‌خوندیم. ما اجازه می‌دادیم که شعر مثل عسل از زبان‌مون بچکه. روح‌ها به پرواز درمی‌اومدن… خدایان خلق می‌شدند، آقایون! راه بدی برای گذروندن سرشب نبود!»

دانش‌آموزها در طول‌ترم پاییز درگیر کارهای فوق-برنامهٔ زیادی می‌شوند. «نیل» در نمایشنامهٔ «رؤیای شب نیمهٔ تابستانِ» «شکسپیر»، نقش «پانک» را می‌گیرد، «ناکس» عاشق دختری از دبیرستانی در همان نزدیکی می‌شود و «پیتس» (با بازی «جیمز واتراستون»)، به همراه «میکس» (با بازی «اللون روگیرو»)، یک تیونر رادیویی سرهم می‌کنند که با آن می‌توانند به‌طور پنهانی به آهنگ‌های راک‌اندرول گوش دهند. کلّ کلاس به مربیگری «کیتینگ» فوتبال بازی می‌کنند که با خواندن بیت‌هایی از شعرهای مختلف و با نوای قطعاتی از سمفونی شمارهٔ نه «بتهوون» به اسم «سرود شادی» همراه است. بااین‌وجود، مهم‌ترین تعهد این دانش‌آموزان، احیای انجمن شاعران مرده بود. باوجودآنکه «کیتینگ» به آن‌ها هشدار داده بود که «مدیریت فعلی مدرسه نگاه خوشایندی» به چنین اقدامی نخواهد داشت، اما پسرها غار را در جنگل پیدا می‌کنند و در طول لحظات دورهم بودنشان در آن، شعر و موسیقی را تجربه می‌کنند، بر سر موضوعات متفاوتی باهم بحث می‌کنند. «چارلز دالتون» خودش را صاحب برترین قوهٔ تخیل و جسورترینِ افراد در این گروه نشان می‌دهد.

در ابتدا، وقتی «چارلی» موفق می‌شود یک مقالهٔ غیرمجاز را به‌طور غیرقانونی و پنهانی وارد روزنامهٔ مدرسه کند، وضعیت بحرانی می‌شود. «نولان» که از کوره دررفته است جلسه‌ای با حضور تمام افراد حاضر در مدرسه تشکیل می‌دهد و در آن تهدید می‌کند تک‌تک افرادی که در این دسیسه دست داشته‌اند را اخراج می‌کند، مگر آنکه متخلفین داوطلبانه پا پیش بگذارند و خودشان را معرفی کنند؛ اما «چارلی» تقصیر همه‌چیز را به گردن می‌گیرد و به «نولان» می‌گوید که او انجمن شاعران مرده را از خودش درآورده و اینکه این گروه اصلاً وجود خارجی ندارد. او، همچنین مسئولیت کامل تجهیز یک تلفن برای این جلسه را بر عهده می‌گیرد. حین سخنرانی «نولان» برای کل مدرسه، تلفن در کیف «چارلی» زنگ می‌خورد. «چارلی» درحالی‌که تلفن را از کیفش بیرون می‌آورد به «نولان» می‌گوید که تماس برای مدیر مدرسه است! بااینکه بیشتر کسانی که در این جلسه حضور دارند خنده‌ای از ته دل و از روی شادی سر می‌دهند، اما «چارلی» بهای سنگینی بابت آن می‌دهد. «نولان» او را در دفتر خودش خطاب قرار می‌دهد، «آقای دالتون، اگر فکر می‌کنی اولین کسی هستی که سعی می‌کنی کاری کنی که از این مدرسه پرتت کنن بیرون، کور خوندی. بقیه هم تا حالا همچین حرکت‌هایی کردن و به هدف‌شون نرسیدن، همونطور که تو نمی‌رسی. خم شو![4]» «نولان» با یک تیغه چنان ضربه‌ای به پشت «چارلی» می‌زند که این مرد جوان در اثر حس حقارت و درد جسمی ناشی از آن به‌سختی می‌تواند روی پا بایستد؛ اما «چارلی» نمی‌شکند. او هیچ اسمی را فاش نمی‌کند و در میان حیرت و ستایش هم‌کلاسی‌هایش به اتاق خود برمی‌گردد. «کیتینگ» به «چارلی» می‌گوید که «شیرین‌کاری سطح پایین» ش اصلاً کار عاقلانه‌ای نبود. «مکیدن جوهرهٔ زندگی به این معنی نیست که کاری کنی استخون توی گلوت گیر کنه، چارلی… جسارت برای خودش جایی داره و احتیاط هم در جای خودش لازمه و یه آدم عاقل می‌فهمه که [موقعیت] کدوم رو ایجاب می‌کنه. اخراج شدن از این مدرسه کار عقلانی‌ای نیست. [اینجا بودن] به‌هیچ‌وجه کمال مطلوب نیست، اما بازهم فرصت‌هایی هست که میشه ازشون استفاده کرد.» «چارلی» می‌خواهد بداند، «جداً؟ مثل چی؟» «کیتینگ» جواب می‌دهد، «مثل، هر چی هم که نباشه، فرصت شرکت کردن تو کلاسای من، فهمیدی؟» و «چارلی» با لبخند موافقت خودش را نشان می‌دهد.

«کیتینگ»، باوجود چنان توصیه‌ای که در مورد محتاط بودن می‌کند، مدام بر یک رکن اساسی و اصلی از فلسفه‌اش تأکید دارد: فردگرایی قاطع و همرنگ جماعت بودن. در فرصتی که دست می‌دهد، «کیتینگ» کل کلاس را خارج از ساختمان مدرسه می‌برد و به بعضی از آن‌ها می‌گوید که دور حیاط راه بروند. همین‌طور که دانش‌آموزها راه می‌روند، لحظه‌به‌لحظه گام‌هایشان را بیشتر و بیشتر با گام‌های بقیه هم‌آهنگ می‌کنند و در مدت‌زمان کوتاهی این قدم زدن مفرّحانه به یک مارش گوش‌خراش تبدیل می‌شود. «کیتینگ» شروع می‌کند به دست زدن و دانش‌آموزها همگی به این دست زدن و آهنگ موزون مارش ملحق می‌شوند. کمی بعد، «کیتینگ» این حرکت را قطع می‌کند و توضیح می‌دهد: «چیزی که این تمرین نشون می‌ده اینه که برای هر کدوم از ما چقدر سخته که به صدای خودمون گوش بدیم یا باورهای خودمون رو در حضور دیگران حفظ کنیم... پسرا، تو وجود همهٔ ما نیاز عمیقی به پذیرفته شدن هست؛ اما این نیاز می‌تونه مثل یه جریان نامطبوع باشه و ما رو مثل پروندن مگس به سمتی پرتاب کنه، مگر اینکه شناگرهای قوی و مصممی باشیم. فقط برای متفاوت یا مغایر بودن روی یه مسیر جداگونه اصرار نکنید، بلکه به اون چیزی که در مورد خودتون منحصربه‌فرده اعتماد کنید حتی اگر عجیب و نامتداول باشه.»

این پیام «امرسونی» (منتسب به رالف والدو امرسون) در باب اعتماد به خود به‌عنوان افرادی مستقل – به درونی‌ترین بینش‌ها و ادراکاتشان – به طرق مختلفی الهام‌بخش دانش‌آموزها می‌شود. برای مثال، «تاد» به احساسات درونی و ایده‌های پنهانش اجازه می‌دهد به‌عنوان نوعی تجلّی پالایشی آشکار شوند و خودنمایی کنند و به این طریق بر کم‌رویی و انزوای اجتماعی‌اش غلبه می‌کند. «ناکس» شهامت و جسارت اظهار عشقش به «کریس» (با بازی «الکساندرا پاورز») را پیدا می‌کند، اگرچه شانسی برای موفقیت ندارد و عرف رایج به نحو خردکننده‌ای مخالف او است؛ اما این پیام امرسونی در مورد «نیل پری» بیشترین اثر خود را می‌گذارد و این حس را به او القا می‌کند که از امرونهی‌های پدرش سرپیچی کند و دنبال چیزی برود که با تمام وجود آن را می‌خواهد: اینکه در نمایشنامهٔ «شکسپیر» که در آیندهٔ نزدیک روی صحنه می‌رود بازی کند و احتمالاً بازیگری را به‌عنوان حرفهٔ اصلی‌اش انتخاب کند. وقتی «نیل» در این رابطه با «کیتینگ» صحبت می‌کند، معلمش به او توصیه می‌کند تا با پدرش صحبت کند و به او می‌گوید «بذار ببینه که تو کی هستی.» آقای «پری» باید پسرش را بشناسد و درک کند که چرا بازیگری تا این حد برای او مهم است. «بودن یا نبودن، مسئله این است»، «نیل» یک‌بار برای آنکه نشان دهد بازیگری تا چه حد برایش مهم است، دکلمه سرایی مفصلی کرده بود؛ و زمانی که مشغول بازی در نقش «پانک» بود، سرخوشانه پیش روی هم‌اتاقی‌اش با هیجان و با صدای بلند گفته بود: «خدایا، برای اولین بار در کل زندگیم احساس می‌کنم واقعاً زنده‌ام!» «کیتینگ» از «نیل» می‌خواهد که تمام این‌ها را برای پدرش توضیح دهد.

اما «نیل» جرئت حرف زدن با آقای «پری» را ندارد. او کاملاً مطمئن است که پدرش نه این موضوع را درک می‌کند و نه رضایت‌نامه‌ای که برای فعالیت‌های فوق‌برنامهٔ «نیل» الزامی است را به او می‌دهد، حتی باوجوداینکه نمره‌های «نیل» در تمام کلاس‌هایش «الف» (بهترین نمره) بوده است. «نیل» رضایت‌نامه را جعل می‌کند و به‌طور پنهانی برای آماده کردن نمایش کار می‌کند. اجرای او در شب اول نمایش تبدیل به یک شاهکار می‌شود؛ و ستایش و تحسین پرشور و شعفی از او می‌شود و دوستان انجمن شاعران مرده‌اش او را به نشانهٔ موفقیتش روی دست بلند می‌کنند؛ اما وقتی آقای «پری» متوجه می‌شود که چه اتفاقی افتاده است، باخشم و عصبانیت «نیل» را به خانه می‌برد و به پسرش می‌گوید که او را در مدرسهٔ نظامی باردن نام‌نویسی می‌کند. «آقای پری» می‌گوید: «برنامه آینه که تو می‌ری به هاروارد و دکتر میشی.» آقای «پری» برای تأمین امکانات و فرصت‌هایی برای پسرش که خودش همیشه از آن‌ها محروم بوده «چیزهای زیادی را قربانی» کرده است و هیچ‌چیزی نمی‌تواند او را از پیگیری و ساختن بهترین زندگی‌ای که می‌تواند برای «نیل» تصور کند، بازدارد.

وقتی شاعران مرده، به همراه «کیتینگ» و دختری که بالاخره «ناکس» به دستش آورده، یعنی «کریس»، دورهم جمع می‌شوند تا موفقیت نمایش را جشن بگیرند،«نیل» به خاطر وضعیت تأسف‌باری که در خانهٔ والدینش دارد، نمی‌تواند در جمع حاضر شود. بعدازآنکه آقا و خانم «پری» به خواب می‌روند، «نیل» هفت‌تیر پدرش را پیدا می‌کند و خودش را می‌کشد. وقتی خبر مرگ «نیل» مدرسهٔ «ولتون» را تکان می‌دهد، برای دوستان نزدیک او جای هیچ شکی باقی نمی‌ماند که آقای «پری» قاتل واقعی است. «تاد» می‌گوید: «حتی اگر آقای پری به اون شلیک هم نکرده باشه، بازم اونه که نیل رو کشته. همه باید این‌رو بدونن.» جای تعجب نیست که مدیران مدرسه نظر متفاوتی دارند. مدیر مدرسه با ترغیب از سوی آقای «پری» که مدتی بود نسبت به «کیتینگ» و فلسفه‌اش انزجار داشت، قول می‌دهد در مورد انجمن شاعران مرده و نقشی که بنا بر شنیده‌ها، «جان کیتینگ» در آن دارد، «تحقیقات همه جانبه‌ای» را شروع کند. «نولان» برای آنکه جلوی بازتاب‌های منفی‌ای که مدرسه را تهدید می‌کنند را بگیرد، به یک سپرِ بلا نیاز دارد که بتواند تمام تقصیرها را به گردن او بیاندازد. هدف او این است که اگر امکانش باشد، «کیتینگ» را در دادگاه محاکمه ببیند، اما درهرصورت مطمئن شود «که آقای کیتینگ دیگر هرگز تدریس نخواهد کرد.»

«نولان» همچنین تمایل شدیدی به فرمان‌برداری و سرسپاری کامل دانش‌آموزان دارد. آن‌ها باید با تمایل به معرفی کردن و لو دادن دیگر شاگردها و با خواندن نامه‌ای که تمام اتهامات را متوجه «کیتینگ» می‌کند، مطیع بودن خودشان را نشان دهند. «نولان» تمام اطلاعاتی که نیاز دارد را از «کامرون» می‌گیرد: «چارلی» به بقیهٔ شاعران مرده می‌گوید: «کامرون یه خبرچینه. اون همین الآن تو دفتر نولانه و داره خبرچینی می‌کنه.» وقتی «کامرون» از دفتر «نولان» بیرون می‌آید، با تأکید زیاد به باقی دانش‌آموزها اصرار می‌کند که در متهم کردن معلم انگلیسی‌شان به منحرف کردن آن‌ها از راه درست، با او «همکاری» کنند: «کیتینگ ماها رو به این گنداب کشوند، مگه نه؟ اگر به خاطر اون نبود، نیل الآن توی اتاق گرم و نرمش بود و داشت شیمی‌اش رو می‌خوند و رؤیای این رو می‌دید که بهش بگن دکتر.» بعد از کمی جروبحث عصبی، «چارلی»، لبریز از خشم و نفرت، با مشت به‌صورت «کامرون» می‌کوبد و به این طریق اخراج قریب‌الوقوع خودش از مدرسه را حتمی می‌کند.

بخشی از فیلم «انجمن شاعران مرده»

اتفاقی که بعدازاین می‌افتد، یک پروژهٔ بازجویی مک‌کارتی-گونه[5] و تحقیر کردن اعضای انجمن شاعران مرده است. یکی‌یکی از دانش‌آموزان، در حضور والدینشان، دربارهٔ دیگرانی که احتمالاً در این گروه شرکت داشته‌اند سؤال می‌شود و بعد به آن‌ها گفته می‌شود که نامهٔ مقصر دانستن [«کیتینگ»] را امضا کنند. تمامی شاعران مرده تسلیم می‌شوند. «ناکس» و «میکس» را می‌بینیم که بعد از «همکاری کردن» و امضا کردن این نامهٔ کذایی – عمیقاً شرمنده از خیانتی که کرده‌اند – در اتاق‌هایشان پنهان‌شده‌اند. «تاد اندرسون» سعی می‌کند تاب بیاورد. او با تأمل و دودلی می‌گوید که شک دارد که «کیتینگ» مسئول مرگ «نیل» باشد؛ اما پدر بی‌قرار و بی‌احساس و بی‌توجهش و نگاه خیره و تهدیدکنندهٔ «نولان» به او نهیب می‌زنند که از دستور اطاعت کند. «تاد»، وقتی امضای باقی دانش‌آموزان را زیر نامهٔ گناهکاری «کیتینگ» می‌بیند، با اکراه آن را امضا می‌کند.

با همهٔ این‌ها، فیلم با شکست دانش‌آموزها تمام نمی‌شود. این بار «تاد» است که با شروع دوبارهٔ کلاس‌های درس، نمایش آزادی از مبارزه‌طلبی را آغاز می‌کند. «نولان» کلاس انگلیسی «کیتینگ» را از او گرفته و خودش آن را تقبل کرده است. این اتفاق زمانی می‌افتد که «کیتینگ» در ساعات اولین جلسهٔ درس، مجبور می‌شود وارد کلاس شود و وسایلش را از کمد بردارد. «تاد»، بعدازآنکه به شیوهٔ «ویتمن» به او سلام می‌دهد و می‌گوید «کاپیتان، کاپیتان من»، از میزش بالا می‌رود و به نشان احترام به این معلم اخراجی روی آن می‌ایستد. باقی دانش‌آموزها یکی‌یکی از الگوی جسورشان تبعیت می‌کنند. «نولان» بر سر شاگردها فریاد می‌زند که بنشینند و با عصبانیت به «کیتینگ» دستور می‌دهد که کلاس را ترک کند؛ اما دانش‌آموزها که ابتدا به خاطر خیانتی که اخیراً کرده بودند، شرمنده‌تر از آن بودند که حتی بتوانند به یکدیگر نگاه کنند، تقریباً همگی با افتخار روی میزهایشان می‌ایستند و از مردی که ذهن‌های آن‌ها را بیدار کرده است تشکر می‌کنند و اهمیتی به اتفاقی که ممکن است به خاطر این نمایش اعتراض‌آمیزشان برایشان بیفتد، نمی‌دهند. فقط «کامرون» و چند نفر دیگر همچنان عبوسانه سر جای خود می‌نشینند و درست به همان اندازه که هر چیزی که «کیتینگ» به آن‌ها آموخته بود را خوار و حقیر می‌شمردند، از این سرپیچی آشکار از دستورات هم احساس تنفر می‌کنند.

دو فلسفهٔ آموزشی

نگرش مدرسهٔ «ولتون» به زندگی و نوع تدریس در چهار کلمهٔ شعاری خلاصه می‌شود: سنت، افتخار، انضباط و فضیلت. این چهار کلمه که روی پرچم‌های تشریفاتی دوخته‌شده‌اند، باشکوه تمام و در فضای افتتاحیهٔ رسمی سال تحصیلی جدید خودنمایی می‌کنند. آقای «نولان» در مورد اهمیت این کلمات سخنرانی می‌کند: «کلید موفقیت شما در بطن چهار رکن اساسی ما نهفته است. این‌ها مظاهر مدرسهٔ ما هستند و سنگ بنای زندگی شما خواهند بود.» اما مسلم آن است که دانش‌آموزها لزوماً احترام چندانی برای این چهار رکن اساسی از خود نشان نمی‌دهند. آن‌ها در خلوت خصوصی اتاق‌های خود، این ارکان را به‌عنوان «تقلید مضحک (به‌جای واژهٔ سنت)، افتخار، زوال (به‌جای انضباط) و فضیلت» به سخره می‌گیرند؛ اما جای هیچ شکی نیست که ایده‌هایی که «ولتون» آن‌ها را به این چهار کلمه ربط می‌دهد، در قالب فعالیت‌های آموزشی مهمی اجرایی می‌شوند و اینکه این فعالیت‌ها در شکل‌دهی نوع خاصی از جامعه ابزار سودمندی به شمار می‌روند.

تأکیدی که بر سنت با نگارش آن با حروف بزرگ می‌شود، بیانگر میل به انجام کارها به شیوه‌ای است که درگذشته انجام می‌شده‌اند. سنت‌گرایان، یکنواختی را به تغییر و تحول و ساختارهای دائمی را به خودجوشی و صرافت طبع بداهه‌وار و پیامدهای آزاد (از پیش تعیین نشدهٔ) آن ترجیح می‌دهند. آن‌ها برای ثبات ارزش قائل هستند. سازمان‌ها و فعالیت‌های نامتغیر و ثابت، حسی از امنیت و جهت‌گیری قابل‌اعتماد را به آن‌ها می‌دهد که از آن‌ها در برابر پیش‌آمدهای نامعلوم و آشفتگی چالش‌های آرامش برهم زننده یا انقلاب‌های ناگهانی محافظت می‌کند. هرکسی که این ثبات را بر هم بزند یا تهدیدی برای آن باشد به‌طور غریزی و خودبه‌خودی، دشمن یا یک خطر – و حتی به‌عنوان شیطان – قلمداد می‌شود.

بدیهی است که «ولتون» کاملاً از این روحیهٔ محافظه‌کارانه اشباع است و اینکه این مدرسه خود را وقف آن کرده است که دورنمای سنت‌گرایانهٔ خود از زندگی را تا جایی که امکان دارد آهسته‌آهسته به هرچند شاگرد از شاگردانش القا کند. همچنین روشن است که در چنین موسسه‌ای، معلم مبتکر و فردگرایی مثل «کیتینگ» در مدت‌زمان کوتاهی تبدیل به یک غریبه و خارجی می‌شود. وقتی «نولان» به «کیتینگ» یادآوری می‌کند که روش‌های تدریس مدرسهٔ «ولتون» کاملاً تثبیت‌شده هستند و اینکه این روش‌ها جوابی که از آن‌ها انتظار داریم را می‌دهند، درواقع تلویحاً به این عضو جدید مدرسه می‌فهماند که دیدگاه‌ها و رویکردهای جدید مورد استقبال و پذیرش این آکادمی قرار نمی‌گیرند. ازنظر «کیتنیگ» سنت‌ها مانعی بر سر راه پیشرفت‌های سالم و سودبخش هستند و این در حالی است که ازنظر «نولان» سنت‌ها نمایندهٔ خرد انباشته‌شده از پیشینیان و اقدامات ثابت‌شده هستند.

افتخار، بنا بر درکی که «ولتون» از آن دارد، شناختی است که یک دانش‌آموز با تحقق آنچه مدرسه از او می‌خواهد به دست می‌آورد و آوازه و شهرتی است که مدرسه به‌واسطهٔ واردکردن شمار بالایی از فارغ‌التحصیلان خود در لیست دانشگاه‌های نخبهٔ جهان به آن مفتخر می‌شود. از دید «ولتون»، افتخار ارتباطی به‌درستی و کمال درونی و شخصی ندارد، بلکه به این مربوط است که دانش‌آموزان تا چه اندازه در دستیابی به اهداف سنتی موفق عمل کنند و امتیازهای موسسه بنا بر معیارهای اجرایی‌ای که به‌راحتی قابل‌سنجش هستند تا چه اندازه بالا باشد؛ اما شجاعت و حس عدالت‌خواهی قابل‌توجه «تاد اندرسون»، نه‌تنها از سوی این نهاد درک و از آن قدردانی نمی‌شود، بلکه به‌احتمال بسیار زیاد به اخراج این دانش‌آموز از مدرسه منتهی خواهد شد.

انضباط عامل کنترل‌کننده و در صورت لزوم، سرکوب انگیزش‌ها، غرایز و امیال شخصی در جهت اطمینان از یکنواخت سازی رفتار و انطباق با انتظارات تثبیت‌شدهٔ اجتماعی یا خواسته‌های مدیران است. البته، انضباط همیشه و در همه‌جا شاق و طاقت‌فرسا نیست، بلکه شیوه‌ای که «ولتون» به‌طورمعمول آن را اعمال می‌کند است که معمولاً به در نطفه خفه کردن بی‌مورد و آسیب‌رسان فردیت و خلاقیت دانش‌آموزان توسط مدرسه منتج می‌شود. دانش‌آموزها ملزم می‌شوند یونیفرم بپوشند و نظارت بر آن‌ها تقریباً شبیه نظارت حاکم در سیستم یک زندان و درست به همان اندازه همه‌جانبه است. آن‌ها مرتباً به‌طور طوطی‌وار درس‌ها را یاد می‌گیرند و بنا بر قوانین موسسه از خواسته‌ها و نیازهایشان منع می‌شوند. «پیتس» و «میکس» علاقه‌شان به راک‌اندرول را پنهان می‌کنند و شاعران مرده مجبورند به‌طور پنهانی دورهم جمع شوند به‌نحوی‌که «نیل» تحت‌فشارهای پدرش، مجبور می‌شود عمیق‌ترین و پرشورترین علایق خودش را با فریب دادن او دنبال کند. بدیهی است، «ولتون» و حامیان آن اعتقاد چندانی به بیان آزادانهٔ امیال فردی یا بینش‌های شخصی ندارند. آنچه این آکادمی بذرش را می‌کارد، رفتاری است که بیشتر بر طبق الگوی قدرت مافوق و اطاعت از آن و نه الگوی شهروندی‌ای که باید از آن برای تفکر مستقل برای خود و اتخاذ تصمیم‌های منحصربه‌خود بهره برد، کاربرد دارد. اگر این گزینهٔ سیاسی در آن زمان مهیا بود، هواداران «ولتون» قطعاً حامی سلطنت‌طلبان می‌بودند.

فضیلت قرار است که ویژگی ممتاز باشد؛ اما بازهم، در «ولتون»، این شعار صرفاً به معنای انجام صحیح کارها نیست، بلکه به تحقق یا تخطی از انتظارات مدیران و تشکیلات مربوط می‌شود. فرستادن دانش‌آموزان به «هاروارد» مهم‌تر از اطمینان حاصل کردن از این است که آن‌ها مطالعات آکادمیک خود را معنی‌دار و مؤثر بدانند و قرار دادن نوجوانان در شرایط حرفه‌های باپرستیژ و معتبر بیشتر از آنکه به آن‌ها اجازه داده شود زندگی را به‌واقع احساس کنند، اهمیت دارد. اینکه در مدرسه به رتبه‌های عالی رسیدن و شروع یک حرفهٔ ظاهراً موفق در آینده می‌تواند نوعی از خودبیگانگی یا خیانت به خود باشد، هیچ‌گاه به ذهن افرادی مثل «نولان» یا بسیاری از پدر و مادرهایی که پسرانشان را به دست برنامه‌های او می‌سپارند، خطور نمی‌کند. دستیابی به استانداردهای بالای قراردادی و ظاهراً به رسمیت شناخته‌شده برای تحقق بهترین آمال و جاه‌طلبی‌های آن‌ها کافی است. به نظر می‌رسد وقتی فضیلت و کمال به شیوه‌هایی پیش‌بینی‌نشده اتفاق می‌افتد، آن‌ها قادر به تشخیص و درک آن نیستند. صرف‌نظر از هر آنچه فرد راجع به عقلانی بودن یا نبودن مقالهٔ تحریک‌آمیز و خشم برانگیزندهٔ «چارلز دالتون» در روزنامهٔ مدرسه و حقهٔ تلفنی که متعاقباً رو می‌کند، فکر کند، تنها ذهن‌های دیرفهم هستند که نمی‌توانند سطح بالا و نوید واقعیِ موفقیت‌های آتی را در رفتار و عمل این دانش‌آموز تشخیص دهند. بنا بر آنچه «امرسون» و دیگران بیان می‌کنند، اغلب همین نقض قوانین و الگوهای موجود و نه برآورده کردن وظیفه‌شناسی و غیرتخیلی انتظارات سنتی، است که بر فضیلت و نبوغ واقعی دلالت می‌کند. به یک معنای خاص، می‌توان این‌طور عنوان کرد که آنچه «ولتون» رواج می‌دهد، میانگی و حد وسط را نگه‌داشتن است و نه فضیلت.

شاید بی‌نیاز از اثبات نباشد که آنچه «ولتون» از آن حمایت می‌کند، خود یک فلسفه است. بخش عمده‌ای از این فلسفه را می‌توانیم به‌عنوان کوته‌فکری محض یا عدم خود-اندیشی انتقادی توصیف کنیم؛ اما باور و اعتقاد «نولان» و مدرسه به نوع سنت‌گرایی، افتخار، انضباط و فضیلت مخصوص به خودشان، خارج از بدنهٔ تعریف و تثبیت‌شدهٔ تفکر و بی‌شمار اصول اعتقادی بنیادین است و درصورتی‌که از دلایل اصلی و اساسیِ این نوع محافظه‌کاری آکادمی مطلع نباشیم، تنها می‌توانیم درک ناکافی و ناقصی ازآنچه «کیتینگ» در این مدرسه با آن مواجه است داشته باشیم. این دلایل چالش قابل‌توجهی را نسبت به فردگرایی اصولی‌ای که «کیتینگ» نمایندهٔ آن است، برمی‌انگیزانند.

مکتوبات «ادموند برک» (از فلاسفهٔ غرب) را اغلب الهام‌بخش اصلی تفکر محافظه‌کارانه (پیرو سنت قدیم) می‌نامند. «تأملاتی در باب انقلاب در فرانسه» نوشتهٔ سال 1790 «ادموند برک» است که به‌طور خاص و اغلب از آن به‌عنوان ارائهٔ متقاعدکننده‌ای ازآنچه می‌تواند برانگیزندهٔ شک و ظن در خصوص نگرش فردگرایانه و ایجاد تغییرات اساسی در یک فرد متفکر باشد، یاد می‌شود. «برک»، به نمایندگی از طرف تمامی منتقدین محافظه‌کار انقلاب فرانسه، در کتاب تأملات خود می‌گوید: «ما به‌جای دور انداختن تمامی تعصّب‌های قدیمی‌مان، آن‌ها را تا حد واقعاً قابل‌توجهی گرامی می‌داریم و … آن‌ها را گرامی ‌می‌داریم به این دلیل که آن‌ها تعصب هستند؛ و هر چه این تعصب‌ها بیشتر دوام داشته باشند و هر چه به‌طورکلی بیشتر بر زندگی‌مان مسلط شده باشند، بیشتر آن‌ها را گرامی می‌داریم. ما از اینکه اجازه دهیم انسان‌ها زندگی خود را داشته باشند و هرکدام نان موجودی عقل و خرد خود را بخورد؛ به این خاطر که ما گمان می‌کنیم این موجودی در هر انسان ناچیز است و اینکه اگر افراد از بانک کلی و سرمایهٔ ملت‌ها و اعصار بهره ببرند، برایشان بهتر است.»

مسئله صرفاً این نیست که «برک» از انقلاب سال 1789 فرانسه نفرت دارد. آنچه به‌مراتب بیشتر از این موضوع مورد ردّ و تکذیب او است، اصول و حالت‌های تفکر عصر روشنگری است، جنبش روشنفکرانه‌ای که الهام‌بخش بسیاری از انقلابیون تحصیل‌کرده بود. تفکر روشنگری به این دلیل «برک» را می‌رنجاند که به حذف از بیخ و بن تمامی باورهای گذشته، چنان باورهای بی‌شماری مثل تعصب‌ها، فرضیات توجیه نشده و توهمات بدیهی و نیز ساخت بدنهٔ دانشی جدید تنها بر مبنای خرد و منطق مدرن، آن‌هم در یک حرکت و با یک حمله تمایل دارد. (تمایل دکارتی برای شروع یک جریان با یک لوح سفید (مرحلهٔ فرضی فکری خالی از افکار و تفکرات)، یک لوح خالی، در نظر «برک» یک روش‌شناسی کاملاً غیرقابل‌قبول بود.) تفکر روشنگری همچنین به این خاطر موجب آزار «برک» بود که فرض می‌کرد افراد می‌توانند حقیقت را به‌تنهایی پیدا کنند و اینکه می‌توانند این دروغ را به‌کل جوامع و خرد جمعی آن‌ها تحویل دهند. موضع «برک»، برخلاف بیشتر متفکرین قائل به فلسفهٔ روشنگری، هم سنت‌گرایانه و هم کمونیستی بود. تا جایی که به او مربوط می‌شد، جامعه و گذشته موانعی بر سر راه استدلال و بینش‌های ناسوگرایانه نبودند، بلکه پیش‌شرط‌هایی برای هر دو این عوامل محسوب می‌شدند. «برک» به‌عنوان یک شخصیت مدافع حکومت پارلمانی بریتانیایی، مطلقاً با تمامی تغییراتی که در هرجای دنیا اتفاق افتاده بود، یا حتی با تمام انقلاب‌های سیاسی (برای مثال او انقلاب آمریکا را به‌طورقطع تأیید می‌کرد.) مخالف نبود و درعین‌حال به‌واقع اعتقاد داشت که با در نظر گرفتن همهٔ جوانب، می‌توان از حفظ وضع موجود و سنت ارزشمند، بهرهٔ بیشتری نسبت به زیر سؤال بردن و بی‌اعتبار کردن قدرت‌های تثبیت‌شده و اعتماد به چنان نیروهای اثبات نشده و نامطمئنی مثل درک و شهود فردی و نوآوری آزاد و نامحدود، برد.

بدیهی است که «جان کیتینگ» چنین نگرشی به زندگی ندارد، گرچه موضع این استاد ادبیات انگلیسی آن‌قدر که ریشه در مکتب هنری رمانتیسم فلاسفهٔ قائل به ماوراءالطبیعهٔ نیوانگلند دارد، چندان منبعث از جریان روشنگری قرن هجدهم که «برک»، منتقد سرسخت آن به شمار می‌رود، نیست. همان‌طور که «کیتینگ» اشاره می‌کند، اینکه او به این شدت و حدت به آثار رمانتیک (وابسته به مکتب رمانتیسم) دقت و توجه دارد و دلیل این مدعا آن‌که می‌بینیم که پرترهٔ «والت ویتمن» آذین‌بخش کلاس او است، چیزی بیش از صرفاً یک ویژگی تصادفی است. گفتارهای «ثورو» که آغازگر تمامی جلسات انجمن شاعران مرده است نیز اصول اعتقادیِ رمانتیک این استاد ادبیات انگلیسی را تأیید می‌کنند. داستان به‌وضوح اشاره‌ای به نام «امرسون» نمی‌کند، اما حضور تفکر ماوراءالطبیعه او در تقریباً هر کلامی که از زبان «کیتینگ» جاری می‌شود، مشهود است. برای مثال، مقالهٔ خردمند آمریکاییِ «امرسون» و یا مقالهٔ اتکای به خودِ او به همان اندازه که در ارتباط با تأملات «برک» در باب انقلاب فرانسه و نیز تفکرات آقای «نولان» ادراک می‌شوند، می‌توانند به‌عنوان زمینهٔ اظهار عقیده‌های «کیتینگ» نیز موردتوجه قرار بگیرند. این نکته با مشاهدهٔ نحوهٔ برخورد «کیتنیگ» با «چهار رکن اساسی» نظام آموزشی «ولتون» روشن می‌شود.

«کیتینگ» هم مانند «امرسون»، صرفاً غیر سنتی نیست، بلکه ضد-جریان-سنت‌گرایی است: او به شاگردانش می‌گوید: «سعی کنید هیچ‌وقت به هیچ‌چیز دو بار یک‌جور فکر نکنید! اگر در مورد چیزی مطمئن هستید، خودتون رو مجبور کنید که یک‌جور دیگه هم در موردش فکر کنید.» طبق درس‌هایی که او می‌دهد، چسبیدن به شیوه یا شیوه‌های تثبیت‌شده بیشتر اوقات به در-مستی-ماندن (کنایه از یکنواختی زندگی) می‌انجامد و نتیجه‌ای جز ضعف شور و حرارت زندگی و نیز قدرت ذهن ندارد. یک‌بار یکی از معلم‌ها از «ناکس»، به‌عنوان کسی که مرید پرشور و سرسخت «کیتینگ» است، می‌پرسد: «اشکال عادت‌های قدیمی چیه، آقای اوراستریت؟» و این دانش‌آموز درحالی‌که حظ وافری از ادای آمرانه و قاطعانهٔ کلماتش می‌برد، پاسخ می‌دهد: «اونا زندگی مکانیکی رو ابدی می‌کنن، آقا. ذهن‌تون رو محدود می‌کنن.» (این تبادل کلام آخری، باوجودآنکه در فیلم‌نامهٔ «شولمن» قیدشده، اما در ویرایش نهایی فیلم از آن حذف‌شده است.)

این تفکر از آن دست تفکراتی نیست که ارزش‌ها و شکوه و بزرگی هر آنچه مربوط به گذشته می‌شود را نادیده بگیرد، بلکه تفکری است که بر زیان‌بخش بودنِ متعصبانه وفادار ماندن به دستاوردهای گذشته دلالت دارد. «امرسون» در مقالهٔ «خردمند آمریکایی» می‌نویسد: «کتاب، دانشگاه، مدرسهٔ هنر و هر نوع نهاد و موسسه‌ای، در نقطه‌ای از اظهار نبوغی درگذشته متوقف‌شده‌اند. این نهادها می‌گویند، درست این است – بیایید به همین قائل باشیم. [تفکر] آن‌ها من را عاجز می‌کند. آن‌ها به عقب نگاه می‌کنند نه به جلو؛ اما نبوغ همیشه چشم به آینده دارد. چشم انسان در پیشانی (جلوی سر) او است نه در پس کله‌اش.» به همین دلیل است که «کیتینگ» بر آنچه دانش‌آموزها همین‌جا و همین حال فکر می‌کنند تأکید بیشتری دارد تا آنچه دیگران درگذشته فکر کرده‌اند. این واقعیت که دانش‌آموزان به انگیزش‌های عقلانی و روشنفکرانه به نحو فعالانه‌ای واکنش نشان می‌دهند از پذیرش منفعلانهٔ آنچه نسل‌های پیشین به دست آورده‌اند، از اهمیت به‌مراتب بیشتری برخوردار است. همان‌طور که «کیتینگ» می‌گوید، یادگیری بیشتر از آنکه به تحمیل بسته‌های علمی حاضر و آماده و در دسترس به آن‌ها، مربوط باشد، با فعال‌سازی و القای درونی‌ترین احساسات نوجوانان در ارتباط است. به بیان «کیتینگ»، صرف‌نظر از هر آن چیزی که میراث فرهنگی ما برای ارائه کردن در چنته داشته باشد، درهرصورت چیزی بیگانه و عقیم خواهد بود مگر آنکه ابتدا عطش و اشتیاق خاصی برای پذیرش آن در دانش‌آموزها خلق‌شده باشد. در قاعدهٔ «خردمند آمریکایی»

البته، تااندازه‌ای خواندن (مطالعه) برای یک انسان خردمند واجب و گریزناپذیر است. او باید تاریخ و علوم دقیقه را به‌واسطهٔ مطالعهٔ سخت و دشوار یاد بگیرد. به همین منوال، دانشگاه‌ها هم مسئولیت گریزناپذیر خود را دارند، آموزش عناصر؛ اما آن‌ها تنها زمانی می‌توانند بیشترین خدمت را به ما کنند که هدفشان، نه مشق کردن، بلکه خلق کردن باشد؛ وقتی هر پرتو از پرتوهای نبوغ‌های گوناگون را در انجمن‌های گرم و پذیرندهٔ خود دورهم گرد می‌آورند و توده‌های آتش متمرکز، قلب‌های جوانانشان را به آتش می‌کشند.

تا جایی که جهد و کوشش برای کسب افتخار برابر با سعی وافر برای شناخت و تصدیق دیگران باشد، «کیتینگ» نمی‌تواند کمک چندانی برای عملی کردن شعار دوم نظام آموزش «ولتون» هم باشد. آن چیزی که او شاگردانش را به انجام آن ترغیب می‌کند، تحقق یا تفوق جستن از انتظارات معمول دیگران، صرفاً از طریق حفظ کردن و به خاطر سپردن تفکرات آن‌ها و نهادینه کردن ارزش‌گذاری‌های از پیش تثبیت‌شده، نیست، بلکه کشف آن چیزی است که بتواند برای آن‌ها معنا داشته باشد: حتی اگر اشعاری که او شاگردانش را به نوشتن آن‌ها وامی‌دارد نه شاهکارهای هنری و نه آثاری بی‌نقص باشند، بازهم نگارش این اشعار کمک به‌مراتب بیشتری به درک آن‌ها از شعر می‌کند تا اینکه سعی کنند به طرزی منفعلانه دریافت‌کنندهٔ آثار کلاسیک باشند.

«کیتینگ» در ارتباط با راه رفتن در جریان تمرین گام برداشتن خشک و نظامی‌وار شاگردها، به این نکته اشاره‌کرده بود که هرکسی ذاتاً میل به کشته شدن و درنتیجه تمایل به سازگار کردن رفتار و سلوک خود با انتظارات دیگران دارد؛ و دانش‌آموزان (و همچنین دانشمندان) حین جهد و کوشش برای کسب افتخار آکادمیک، – به‌جای آنکه فکر خود را بدون خودسانسوری و ترس به زبان بیاورند – به نحوی مشابه، سعی دارند کسانی که از آن‌ها آزمون می‌گیرند و نیز خوانندگان آثارشان را ازخودراضی کنند؛ اما بهای چنین رفتاری چیزی جز سرکوب چیزی که بیشترین ارزش را به لحاظ شخصی برای هر کس دارد و همچنین تبدیل‌شدن شخص به عضوی از «گله»، نیست. بنا بر عقیدهٔ «کیتینگ» و «امرسون»، مقاومت کردن در برابر سازگاری با انتظارات دیگران به این نحو، پیش‌شرط اساسی یک زندگی تمام و کمال و نیز لازمهٔ کشف حقیقت است: «یا در برابر اراده و خواست تودهٔ مردم [گلّه] از پا درخواهید آمد و میوه روی درخت می‌گندد (کنایه از اینکه استعدادتان بدون آنکه فرصت تجلی داشته باشد، در وجودتان خاموش می‌شود) یا به‌عنوان افرادی مستقل پیروز خواهید شد.»

درحالی‌که «ولتون» انضباط و تعلیم و تربیت را به‌واسطهٔ ترویج رفتار و آداب متحدالشکل اجرایی می‌کند، «کیتینگ» برای پروراندن بیان عقیدهٔ طبیعی و تبادل‌نظر آزاد و بی‌قیدوبند بین شاگردانش، نهایت تلاش خود را می‌کند. او با واداشتن آن‌ها به نگارش اشعاری کنار ورق‌های کتاب‌هایشان، وجه عاطفی زندگی شاگردانش را در کنار استعداد درسی و تحصیلی‌شان پرورش می‌دهد. او لکنت زبان و خصلت بازدارندگی (ممانعت از بروز احساسات) «تاد» را با وادار کردن او به «فریاد کشیدن» در کلاس و با تحریک و ترغیب او به ارائهٔ شرح‌حال شاعرانهٔ سطح بالایی از «والت ویتمنِ-» «دیوانه»، درمان می‌کند. او همچنین این حس و انگیزه را به «ناکس» القا می‌کند که احساسات خودانگیخته‌اش نسبت به «کریس» را به او اظهار کند – به‌رغم تمام هنجارها و عرف‌های اجتماعی و انتظارات قراردادی. اظهار عشق «ناکس» به یک تجربهٔ موفقیت‌آمیز و سرنوشت‌ساز برای این مرد جوان تبدیل می‌شود.

«کیتینگ» به‌هیچ‌وجه با تلاش برای کسب فضیلت مخالفتی ندارد، بلکه صرفاً نمره‌های خوب گرفتن یا شغل آبرومند به دست آوردن در نظر او نشانهٔ میانگی (در سطح متوسط بودن) است. تلاش برای کسب فضیلت واقعی در زندگی مستلزم باز کردن آغوش فکر به روی ابعاد بسیار مهمی از وجود انسانی است. او به همان شیوه‌ای که برای شاگردانش توضیح می‌دهد که پزشکی، بانکداری و فعالیت درزمینهٔ حقوق تنها وسیله‌ای برای حفظ زندگی هستند، آن‌ها را به بذل‌توجه جدی به ایده‌آل‌ها نیز ترغیب می‌کند: «با چیزهای مهم که تو زندگی هستن ارتباط برقرار کنید: عشق، زیبایی، حقیقت، عدالت.» تنها کسانی را می‌توان به‌واقع زنده و بیدار دانست که چنین ایده‌آل‌هایی در نظرشان، نه اموری پیش‌پاافتاده و بی‌اهمیت، بلکه یک واقعیت همیشه زنده، باشد. این افراد همواره خلاق و ملهم از ایده هستند، درحالی‌که «تودهٔ مردم» (در قاعدهٔ «ثورو») وقتشان را در کلنجار رفتن با جزئیات دنیوی «در اوج نومیدی» تلف می‌کنند.

صحنهٔ کلیدی کل فیلم، گفت‌وگوی کوتاهی بین «کیتینگ» و «نولان» است. «نولان» از این استاد ادبیات انگلیسی در مورد جریان راه رفتن در حیاط موسسه که از فاصلهٔ دور شاهد آن بوده است، سؤال می‌کند. «کیتینگ» می‌گوید: «آه اون جریان. اون یه تمرین برای اثبات یه نکته بود. در مورد زشتی‌های همرنگی با جماعت.» «نولان» به او می‌گوید: «جان، برنامهٔ آموزشی اینجا مشخص‌شده و اثبات‌شده است. جواب خودشو پس داده. اگر تو در موردش شک داری، [بگو] چی مانع از اون میشه که این برنامه خوب جواب بده؟» «کیتینگ» در حالی که عمداً بیانیه‌های معروفی از «سقراط» و «کانت» را طنین‌انداز می‌کند، جواب می‌دهد: «من همیشه فکر می‌کردم آموزش و تحصیل اینه که یاد بگیریم برای خودمون فکر کنیم.» «نولان»، تقریباً با خنده، شانه‌هایش را به نشانهٔ بی‌تفاوتی در مورد چنین مفاهیم روشنفکرانه‌ای بالا می‌اندازد و می‌گوید: «تو این سن این پسرا؟ مطمئناً نه! سنت، جان. انضباط،» او در حالی این حرف‌ها را به «کیتینگ» می‌گوید که پدرانه روی شانهٔ او می‌زند.«اونها رو برای دانشگاه آماده کن، بقیهٔ کارها خودبه‌خود درست میشه.» البته، «کیتینگ» نصیحت «نولان» را به گوش نمی‌گیرد و همین موضوع او را آماج نفرت شدید آقای «پری» قرار می‌دهد. پدر «نیل پری» دارای شکل آسیب‌شناسانه‌ای از قدرت‌طلبی و پدرسالاری‌ای است که در «ولتون» ترویج می‌شود. آقای «پری»، پدری که مصمم است پسرش را وادار به در پیش گرفتن نوعی از زندگی کند که خودش نتوانسته آن را داشته باشد، آرزوها و آمال پسر بااستعدادش را تا جایی نادیده می‌گیرد که وجود «نیل» به‌عنوان یک شخص به‌کلی نادیده گرفته می‌شود. هرجایی که «نیل» اشارهٔ محتاطانه‌ای به تفکر و وجود شخص خودش می‌کند، آقای «پری» با خصومت شدیدی با او برخورد می‌کند. ایدهٔ آموزشی آقای «پری»، گرچه به شکلی غیرعادی افراطی است، اما چکیده‌ای است از یک نوع نظام آموزشی که نوجوانان را تا حدّ مواد خام چکش‌خواری در دستان تمامی مسئولین قدرتمند آموزش تنزل می‌دهد و نظامی که وجههٔ انسانی دانش‌آموز را به‌واسطهٔ نادیده گرفتن سیستماتیک هر درجه از خودمختاری که می‌تواند داشته باشد یا می‌تواند مستحق آن باشد، رد می‌کند.

اتفاقی نیست که الهام‌بخش‌ترین تجربه‌های این دانش‌آموزان، نه در فضای مدرسه و در یک کلاس درس، بلکه در غار انجمن شاعران مرده در دل جنگل اتفاق می‌افتد. ممکن است کلاس‌های درس، مدارس، دوره‌های تحصیلی و دستورالعمل‌های انضباطی برای آموزش دانش‌آموزان و حفظ فرمی از زندگی که حیات بشری در قالب آن نمو یافته است، ضروری باشد، اما درصورتی‌که الهام یا بینش عمیق‌تری آن‌ها را به‌واقع سودبخش و بی‌نقص نکنند، بی‌معنا خواهند بود. «ولتون» در جایگاه یک مدرسه، می‌تواند وسیله باشد ولی هرگز نمی‌تواند هدف باشد. در غار (به عبارتی در زهدان آغازین زمین، یا در محدوده‌های غیر متمدنانه‌ای از ذهن‌هایشان) است که سؤالاتی برای دانش‌آموزان به وجود می‌آید و آن‌ها متونی را کشف می‌کنند که ذهنشان را به لحاظ معنای غایی زندگی‌شان روشن خواهد کرد. متنی از کتاب «والدن» از «ثورو» که در ابتدای جلسات آن‌ها خوانده می‌شود به‌طور خاص باهدف کشف آنچه می‌تواند درکی غایی از زندگی باشد، نگاشته شده است: «به جنگل رفتم چون بر آن بودم که دانسته زندگی کنم، تنها به واقعیات ضروری زندگی رو کنم و بنگرم که آیا نمی‌توانستم بیاموزم آنچه را که زندگی می‌باید می‌آموخت و نه آن هنگام که مرگم فرا رسد، دریابم که تا پیش‌ازاین زندگی نکرده بودم. نمی‌خواستم آن‌چنان زندگی کنم که زندگی نیست، حیات بسیار عزیز است و نمی‌خواستم تسلیم شدن را تجربه کنم، مگر آنکه به‌حق نیاز به آن باشد. می‌خواستم ژرف زندگی کنم و تمامی جوهرهٔ زندگی را بمکم، چنان زورمندانه و اسپارتان‌وار (دلیرانه) که ریشه‌کنم هر آنچه درخور نام زندگی نبود.»

به عقیدهٔ «ثورو»، رفتن به جنگل – ارتباط با سرزمین ناآرام به هر نحوی – برای رسیدن به درکی واقعی از زندگی خود ضرورت دارد. او در مقالهٔ «راه رفتن» خود می‌نویسد: «زندگی دربرگیرندهٔ وحشی‌گری است» و «در توحش صیانت از جهان نهفته است.» به همان شیوه‌ای که «امرسون» خویشتن واقعی را نه به‌عنوان علت، بلکه به‌عنوان «درک باطنی» یا «غریزه» تعریف کرده است، «ثورو» نیز طبیعت آغازین را به‌عنوان منشأ طبیعی زندگی، قدرت و الهام و نه هنری از مصنوعات فرهنگ و تمدن می‌نامد: دلیل اینکه چرا «کیتینگ» به‌نحوی‌که در داستان می‌بینیم این‌طور الهام‌بخش بیشتر شاگردانش می‌شود، این واقعیت است که او نیروهای بالقوهٔ شور و احساس – ظرفیت‌های غیر-عقلانی آن‌ها – را در درون آن‌ها شعله‌ور می‌کند. او در ابتدا ظرفیت‌های اولیه و طبیعی آن‌ها را به جنبش وامی‌دارد و تنها بعدازاین مرحله است که تفکر نظری آن‌ها تحریک می‌شود. درحالی‌که دیگر اساتید، پروسهٔ یادگیری را به‌واسطهٔ آموزش مقرراتی و طوطی‌وار تحمیلی بر دانش‌آموزان اعمال می‌کنند، «کیتینگ» موفق می‌شود دانش را به چیزی بدل کند که برای شاگردان مطلوب و خوشایند است و این کار را با ارتباط دادن دانش به علایق ذاتی و اولیهٔ آن‌ها انجام می‌دهد. تحت آموزش «کیتینگ»، شعر، دیگر یک وسیلهٔ صرف برای تجزیه‌وتحلیل مکانیکی نیست و در عوض به شیوهٔ پرشور و حرارتی از تجربهٔ جهان و غنیمت شمردن دم بدل می‌شود. «کیتینگ» در به زندگی برگرداندن دانش‌آموزان موفق می‌شود به این دلیل که – مثل پیروان مکتب رمانتیسم که اثربخش کار او بودند – به درک و شهود عنان‌گسیختهٔ خود بیش از روال عادی و از پیش تثبیت‌شدهٔ آموزش سنتی اعتماد دارد.

«کیتینگ»، جدای از آنکه یکی از پیروان مکتب رمانتیسم در شکل و شمایل قائلین به ماورالطبیعهٔ نیوانگلندی است، یک شخصیت سقراطی مهم هم به شمار می‌رود. نه اینکه او رؤیای تکرار حادثهٔ شهادت خرمگس آتنی را در سر داشته باشد، بلکه عشق او به آموزش و تدریس درنهایت او را در همان جایگاهی قرار می‌دهد که طلایه‌دار کهن‌الگویی‌اش خود را در آن یافت. در محیط محافظه‌کارانهٔ «ولتون»، «کیتینگ» یک توطئه‌گر روشنفکر است؛ کارها و اظهارنظرهای او فرضیات محکم و عادت‌های جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند را به چالش می‌کشد. او مانند سقراط، بر طبق وجدان و ضمیر فردی خود زندگی می‌کند؛ او آگاهانه از همراه شدن با گله مبرا می‌ماند. او از اثر آرامش برهم زنندهٔ حضور و وجههٔ خاصش آگاه است و صراحتاً مفید بودن خود را به لحاظ خرمگس بودن این‌طور تعریف می‌کند: «هر مدرسه‌ای به کسی مثل من نیاز داره.»

سقراط دشمن‌هایی داشت که او را به خاطر کاری که به‌عنوان یک معلم انجام داد، نمی‌بخشیدند. «آنیتوس» که سقراط به پسرش توصیه کرد شغل پدری‌اش را رها کند تا بتواند فیلسوف شود، به یکی از مدعی‌العموم‌هایی تبدیل شد که خواستار مرگ سقراط بودند. آقای «پری» یکی از والدینی بود که درخواست آن را داشتند که «کیتینگ» از اینکه دوباره بتواند تدریس کند محروم شود، یعنی از فعالیتی که زندگی این معلم را تشکیل می‌داد؛ و «ولتون»، مانند آتن در سال پنجم قبل از میلاد، بی‌رحمانه فعالیت‌ها و ایده‌های یکی از برجسته‌ترین اعضایش را سرکوب و ابطال کرد. به‌عبارت‌دیگر، «ولتون»، عالَم صغیری است که در آن درام عظیم آتن قرن پنجم به‌طور متقاعدکننده‌ای دوباره اجرا شد و به سبک و سیاق مدرن نشان داد که سرنوشت سقراط رخدادی استثنایی نبود، بلکه الگویی از رویدادها و نگرش‌ها بود که در هرجایی که جوامع و انجمن‌ها غرق در اعماق تاریکِ بی‌فکری حق به‌جانب پندارانه و کمالِ متکبرانه‌ای می‌شوند که نیاز به خرمگس مثالی را ایجاب می‌کند، محکوم به تکرار شدن است.

  • دکتر جورن کی. برامان، استاد گروه فلسفه دانشگاه ایالتی فراستبور

 

«انجمن شاعران مرده» Dead Poets Society

کارگردان: پیتر ویرو . فیلم‌نامه‌نویس: تام شولمن. موسیقی متن: موریس ژار.

بازیگران: رابین ویلیامز، رابرتشان لئونارد، ایتن هاک

محصول 1989

 

[1] . Carpe Diem

[2]. Carpe diem

[3]. «والدن» یا «زندگی در جنگل» یکی از آثار «هنری دیوید ثورو» است که به دوران تنهایی نویسنده در اطراف دریاچهٔ والدن ماساچوست می‌پردازد. م.

 [4]. نولان در اینجا از اصطلاح آمرانهٔ assume the position استفاده می‌کند، عبارتی که پلیس خطاب به یک مجرم می‌گوید و از او می‌خواهد برگردد و دست‌هایش را عقب ببرد تا بتواند او را بگردد. م.

 [5]. جوزف مک‌کارتی از 1947 تا 1957 سناتور ایالت ویسکانسین آمریکا بود. دورهٔ مک‌کارتیزمِ منتسب به او، دوره‌ای است که به آن دوران ترس سرخ دوم هم می‌گویند و مشخصهٔ آن افزایش نگرانی از نفوذ کمونیسم بر اجتماعات و مؤسسات آمریکایی بود. در طی دورهٔ مک کارتیزم هزاران آمریکایی، متهم به کمونیست بودن یا طرفداری از کمونیسم شدند و موردتحقیق و سؤال قرار گرفتند. م.