نیم‌نگاهی به مضمون «اعتراض» در فیلم‌های ایرانی سی و ششمین جشنواره جهانی فیلم فجر

12 ارديبهشت 1397
«درساژ» ساخته پویا بادکوبه «درساژ» ساخته پویا بادکوبه

بهشتی که مال ما نیست؟!

نمایش بیش از بیست فیلم ایرانی در بخش‌های گوناگون و متنوع سی و ششمین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر، حکایت از حضور قدرتمند سینمای نوین ایران داشت. نسل جدید و تازه از راه رسیده فیلم‌سازان ایرانی، شانه‌به‌شانه نسل میانی و در کنار نسل قدیم خوش درخشیدند و بار دیگر توانمندی‌های سینمای ایران را به اثبات رساندند. مرور اجمالی آثار ایرانی راه‌یافته به جشنواره امسال نشان می‌دهد که «اعتراض»، پررنگ‌ترین مضمون موردتوجه فیلم‌سازان و بن‌مایه اصلی بسیاری از تولیدات جدید سینمای ایران است اگرچه این مضمون در سال‌های دور و نزدیک نیز در فیلم‌های ایرانی قابل یافت است اما به نظر می‌رسد سیاست‌های سهل گیرانه دولت تدبیر و امید و بازتر شدن فضای فرهنگی سبب بروز این رویکرد بین فیلم‌سازان از نسل‌های مختلف شده است. «اعتراض» سینماگران عمدتاً بر گسست کانون خانواده، فقر، بیکاری، تنگنای اقتصادی، تضاد اخلاقی بین نسل‌ها، غلبه سنت بر مدرنیسم، تغییر سبک زندگی، فقدان امنیت شغلی، رقابت‌های پنهان سیاسی، افزایش فاصله طبقاتی مردم و...متمرکزشده است.

گرایش به مضمون «اعتراض» طبعاً هم تبعات مثبت هم تبعات منفی خواهد داشت که بخشی از آن، از هم‌اکنون هویدا و قابل‌بحث است. نگاه یک‌سویه به معضلات اجتماعی و اقتصادی با اغراق در سیاه نمایی، ارائه فضایی تلخ و اندوه‌بار از جامعه معاصر و چشم بستن بر نقاط قوت و پیشرفت‌های داخلی ازجمله تبعات منفی تولید رو به گسترش فیلم‌های اعتراضی است. چنین نگاهی می‌تواند برای ویترین سینمای ایران که در جشنواره بین‌المللی فیلم فجر در معرض دید سینماگران و منتقدان و خبرنگاران خارجی قرار می‌گیرد، آسیب‌زا و مخرب باشد. بی‌تردید رعایت تعادل در طرح موضوعات مورد اعتراض، پرهیز از شعارگرایی و اتخاذ موضع منصفانه در برخورد با شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی حاکم بر جامعه، راهکار مناسبی برای تولید فیلم‌های انتقادی و قابل دفاع بدون تأثیرات عمیق تخریبی است. نتایج مثبت این جریان ازجمله به‌روز شدن سینمای ایران، حساس کردن سیاست‌گذاران و مسئولین نسبت به معضلات کمتر دیده‌شده اجتماعی و اقتصادی، بسترسازی برای تکثر و تضارب سازنده آراء و...هم قابل‌تأمل است. قدرت رسانه‌ای سینما را نباید نادیده گرفت. با پالایش دقیق و بی‌غرض فیلم‌ها در مراحل پیش‌تولید و تولید، می‌توان سینمای ایران را به سفیر فرامرزی بسیار قدرتمندی برای جمهوری اسلامی تبدیل نمود.

«حکایت دریا»(بهمن فرمان آرا)/شعارپراکنی تکراری

ساخته جدید بهمن فرمان آرا همچون آثار پیشینش، یک فیلم معترض است که پیام‌های انتقادی آن از حد شعار فراتر نمی‌رود. بازهم کاراکتر اصلی فیلم، روشنفکری ناراضی است که می‌خواهد یک‌تنه به ستیز با مشکلات برخیزد. او در ابتدای فیلم از تیمارستان مرخص می‌شود تا پا به جامعه‌ای بگذارد که چند سال از حضور در آن، پرهیزکرده است؛ نویسنده در پایان فیلم مجدداً به تیمارستان بازگردانده می‌شود تا فریادش در نطفه خفه و به باد فراموشی سپرده شود. اعتراض‌های روشنفکری نویسنده در سطح مانده و دراماتیزه نمی‌شود. فرمان آرا در «حکایت دریا» تحت تأثیر چند فیلم داریوش مهرجوئی است. بازی بد فرمان آرا در قبال نقش‌آفرینی خوب سیمین معتمدآریا رنگ‌باخته و به فیلم به‌شدت لطمه می‌زند.

«درساژ»(پویا بادکوبه)/خیزش غیرقابل‌مهار یک نسل

«درساژ» از آن دست فیلم‌هایی است که می‌تواند جریان ساز باشد و موجی از فیلم‌های تین ایجری با پیام‌های مستتر سیاسی را به راه اندازد. گلسا دختر نوجوانی است که به اسبی به نام الوند علاقه دارد. الوند نباید از محل نگهداری‌اش خارج شود زیرا یک اسب گران‌بها و ویژه است. گلسا که به خاطر بی‌توجهی ناخواسته و مزمن والدینش به خیابان، بیغوله‌ها، فضای مجازی و محل پرورش اسب پناه برده، در برابر نظم کذایی خانواده و جامعه مرد محور قیام می‌کند و با به چالش کشیدن و زیر پا گذاشتن هنجارها، به اعتراضش از طریق اینترنت بعدی جهانی می‌بخشد. در سکانس پایانی گلسا به زندان برده می‌شود اما شکست‌خورده نهایی او نیست بلکه جامعه‌ای است که سند تصویری سقوط اخلاقی گروهی از نوجوانانش در جهان منتشرشده است. کارگردان از طریق همسان‌سازی اسب با دختر نوجوان بالأخص در لحظاتی که دوربین صورت گلسا و کله اسب را هم‌زمان در قاب می‌گیرد و تأکید بر اسارت ناخواسته هردو، پیام‌های فمینیستی «درساژ» را در قالب تصاویر به‌شدت تأثیرگذار و نمادهایی قابل‌درک به بیننده انتقال می‌دهد. فیلم واجد جنبه‌های فراوان آموزنده‌ای به‌دوراز تصنع برای پدر و مادرهاست. رد پای فیلم «فصل باران‌های موسمی» ساخته مجید برزگر در «درساژ» مشهود است. گریز از تصویر کردن بلوغ دختران و پسران در سینمای ایران مشهود است اما این دو فیلم نشان می‌دهند که می‌توان روی چنین سوژه‌ای مکث کرد و با کمی دقت و درایت به نتایج مثبت و قابل دفاع رسید.

«مارموز»(کمال تبریزی)/مارمولک 2

کمال تبریزی در «مارموز» تلاش کرده تا ورژن جدیدی از فیلم پرفروش «مارمولک» را ارائه دهد اما به‌رغم بهره‌مندی از بازی بسیار خوب حامد بهداد و تصاویر و لوکیشن های جذاب از ترکیه، نمی‌تواند به اثری جنجالی تبدیل شود و در حد یک کمدی سیاسی انتقادی متوقف می‌ماند. «مارموز» داستان مردی است به نام قدرت که سودای قدرت در سر دارد و می‌کوشد به لطایف‌الحیل وارد دنیای سیاست شود اما فریب‌خورده و درهم‌شکسته سر از ترکیه درمی‌آورد و سرانجام به وطن بازمی‌گردد. داستان فیلم کاملاً قابل حدس است. بازی حامد بهداد برجسته‌ترین و به‌چشم‌آمدنی‌ترین امتیاز فیلم است هرچند که او در بخش‌هایی از فیلم می‌کوشد تا ادای رضا عطاران را درآورد. اعتراضی که در فیلم به سطوح مختلف قدرت می‌شود هرچند خام و بسیار ابتدایی است اما به سبب آمیختگی با طنز، جذاب از آب درآمده است.

«راه رفتن روی سیم»(احمدرضا معتمدی)/همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها

«راه رفتن روی سیم» داستان یک گروه موسیقی زیرزمینی است که قصد اجرای کنسرت در خارج از کشور را دارند، غافل از آن‌که سرنوشت تلخی برایشان رقم خورده است. فیلم مرثیه‌ای است اعتراضی درباره موسیقی مدرن که مجال چندانی برای ظهور و بروز ندارد. پیام اعتراضی «راه رفتن روی سیم» تقریباً هم‌راستا با پیام فیلم «کسی از گربه‌های ایرانی خبر نداره» و داستان فیلم تا حدودی شبیه فیلم ایرانی «قاعده تصادف» است. احمدرضا معتمدی در فیلم جدیدش باظرافت به مشکلات جوانان شیفته موسیقی پرداخته بی‌آنکه اسیر اغراق و شعار شود. داستان فیلم و فراز و نشیب‌های آن بسیار خوب نوشته‌شده است اما مواجهه ناگهانی آدم‌ها باهم و اتفاقات و رخدادهای ناگهانی تا حدودی به پیکره اثر خدشه وارد کرده‌اند. کل پیام فیلم در این جمله نهفته است که جیرجیرک دیده نمی‌شود اما صدایش شنیده می‌شود. انتخاب عنوان «جیرجیرک‌ها» برای گروه موسیقی زیرزمینی فیلم، در راستای همین پیام است. پایان‌بندی فیلم هم ازلحاظ محتوا هم ازنظر تکنیک عالی و تحسین‌برانگیز است؛ گروه موسیقی از حالت زیرزمینی خارج‌شده و بر پهنه دریا سرگردان باقی می‌ماند.

«هت تریک»(رامتین لوافی)/مردی که می‌خواست سلطان باشد

«هت تریک» داستان بسیار ساده‌ای دارد: چهار جوان شب‌هنگام از صحنه تصادف می‌گریزند؛ گریزی که زمینه شناخت بیشتر آن‌ها از یکدیگر را فراهم می‌آورد. این خط روایی بارها در فیلم‌های ایرانی (مثلاً «رز زرد») و خارجی به کار گرفته‌شده است. رامتین لوافی در «هت تریک» می‌کوشد تا قصه آشنای تصادف اتومبیل را به شرایط اجتماعی پیوند زند و نسل آرمان باخته‌ای را تصویر کند که با پشت کردن به اصول اخلاقی، هنجارها را زیر پا می‌گذارند. کاراکتر اصلی فیلم جوانی است که میل بیمارگونه‌ای به‌شرط بندی دارد. او خود را به دست قمار زندگی سپرده است و با بردوباخت‌های بی‌حدوحصرش روی لبه تیغ حرکت می‌کند. زنان خاموش فیلم اعتراض خود را نه با کلام بلکه با رفتار نشان می‌دهند. ارزش فیلم در این نکته نهفته است که با محدود کردن داستانش به جمع چهارنفره، یک جامعه را به‌نقد می‌کشد بی‌آنکه دوربین در پی نشان دادن آن جامعه باشد. تصویری که در انتهای فیلم از جوان شرط بند در مقابل مانیتورهای بزرگ پشت ویترین مغازه، نشان داده می‌شود گویاترین تصویر برای معرفی جامعه‌ای است که در مواجهه با مدرنیسم و رسانه بلاتکلیف است.

«آستیگمات»(مجیدرضا مصطفوی)/زالودرمانی برای اقتصاد بیمار

«آستیگمات» حکایت سه نسل است که نمی‌توانند باهم کنار بیایند؛ پدربزرگ، پسر و نوه در چالش با یکدیگر مدام به خود و دیگران ضربه می‌زنند. کل داستان فیلم در داخل مثلثی شکل می‌گیرد که سه ضلعش را این سه نفر تشکیل داده‌اند. فیلم از سقوط اخلاق، رنگ باختن عشق و تأثیر بیکاری و اقتصاد بیمار بر خانواده‌ها می‌گوید و با صراحت مناسبات درهم‌ریخته و بی‌بنیان آدم‌ها را در دل کلان‌شهری شلوغ و بی‌دروپیکر، به‌نقد می‌کشد. پول حرف اول و آخر را در فیلم می‌زند و روابط بین شخصیت‌ها را جهت می‌دهد. «آستیگماتیسم» نوعی اختلال بینایی است که فرد درگیر آن‌همه چیز را به درجات مختلف تار یا تغییر شکل یافته و کج‌ومعوج می‌بیند. دوربین از دریچه دید چشمان آستیگمات پسربچه‌ای که شخصیت محوری فیلم است، جامعه‌ای درهم‌ریخته و بی‌نظم را در قاب می‌گیرد که همه‌چیزش دچار اعوجاج شده است. فیلم حاوی این پیام برای پدر و مادرهای امروزی است که خطای گذشتگان خود را تکرار نکنند و به فکر فرزندان خود باشند، فرزندانی که اگر مراقبت نشوند جامعه را دچار اعوجاج خواهند کرد.

«چهل‌وهفت»(احمد اطراقچی)/همسر آزاری زیرپوست شب

«چهل‌وهفت» یک اعتراض فمینیستی فرموله شده است درباره جامعه‌ای با مناسبات مردسالارانه که برای زن پشیزی ارزش قائل نیست. فیلم حکایت مقطعی از زندگی سه زن است که به ترتیب و جدا از هم به تصویر کشیده شده است. تصویر منفی و دافعه برانگیزی که «چهل‌وهفت» از مردان ایرانی ارائه می‌دهد تداعی‌گر فیلم‌های زن محور تهمینه میلانی است. مردان از هر طبقه و قشر و در هر شغلی، عبوس، خودرأی و بی‌تفاوت نسبت به زنان نشان داده می‌شوند وزنان حتی در جایگاه شغلی بالا و با داشتن توان اقتصادی مناسب، قربانیان مظلوم و خموشی بیش نیستند. هرچند وقوع همسر آزاری را در جامعه نمی‌توان منکر شد اما تاریخ‌مصرف موضعی که فیلم در قبال مردسالاری اخذ کرده، مدت‌ها گذشته است. اعتراض فیلم‌ساز به نادیده گرفته شدن حقوق زنان به سبب ساختار اپیزودیک فیلم و ارتباط ضعیفی که بین داستان سه زن برقرار می‌گردد، به ثمر ننشسته است. تنها نکته‌ای که از «چهل‌وهفت» در یادها می‌ماند، بازی قدرتمند ریما رامین فر در نقش زنی زجرکشیده است.

 «آن‌سوی ابرها»(مجید مجیدی)/عدالتی که از بهشت گریخته است

فیلم جدید مجید مجیدی از نوع‌دوستی می‌گوید و روابط و مناسباتی که در دنیای امروز رنگ فراموشی به خود گرفته است. «آن‌سوی ابرها» داستان پسر جوانی است که می‌کوشد، خواهر روسپی‌اش را که به‌ناحق زندانی‌شده، به هر قیمت نجات دهد. جهانی که فیلم به ما نشان می‌دهد، جهانی سرشار از خشونت، فقر، عقب‌ماندگی، خیانت و نیرنگ است و جهانی که خلق می‌کند و در پی باز کشف آن است، جهانی سرشار از مهرورزی، عشق، نوع‌دوستی و ایثار است. حاصل تقابل این دوجهان که همچون بهشت و جهنم در هم می‌آمیزند، بارانی است که در پایان فیلم، دستان تشنه و جستجوگر دختر روسپی را رو به آسمان فرامی‌خواند. اعتراضی که در دل این جهان برزخی شکل می‌گیرد، اعتراض به فقدان عدالت اجتماعی است. دختر جوان در جهنمی که خود برای خودساخته دست‌وپا می‌زند و برادرش می‌کوشد در اعتراض به شرایط ناعادلانه محیط، تاآخرین‌نفس بایستد و مقاومت کند. «آن‌سوی ابرها» اگر قدری سوزناک‌تر می‌شد و از گریاندن مخاطب نمی‌گریخت، می‌توانست با تماشاگران بیشتری ارتباط برقرار کند.

«بنفشه آفریقایی»(مونا زندی حقیقی)/دور از چشم مردم

مونا زندی حقیقی در «بنفشه آفریقایی» موقعیت دراماتیک کم‌نظیری را به تصویر می‌کشد. یک زن، شوهر فعلی او و شوهر سابق زن، هر سه زیر یک سقف جمع می‌شوند تا از دل تضادهای عاطفی که میان آن‌ها پدید می‌آید، مسیر قصه برکشش و کنجکاوی برانگیزی ترسیم شود. شوهر زن، حضور همسر سابق زنش را برنمی‌تابد اما آن‌ها به‌مرور درمی‌یابند که باید اختلاف‌ها را کنار بگذارند و پذیرای یکدیگر باشند؛ درست در این نقطه است که فریاد اعتراض مرد جای خود را به سکوتی مهرورزانه می‌دهد و تضادها فروکش می‌کند. شخصیت محوری زن فیلم با اقدام غیرمنتظره خود به جنگ مناسبات سنتی متعصبانه در دل شهری کوچک می‌رود که هیچ‌چیزی در آن از چشم مردم پنهان نمی‌ماند. «بنفشه آفریقایی» اگرچه ایده محوری حساسیت‌برانگیزی دارد اما خودسانسوری بیش‌ازحد کارگردان سبب شده تا فیلمی که می‌توانست اشک بر چشمان تماشاگر جاری سازد و تأثیری دیرپا بر او گذارد، در حد طرح ایده بکر خود، متوقف بماند.

 شهرام خرازی‌ها، عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران